دانشنامه دفاعی

گروه تخصصی دانشنامه دفاعی

دانشنامه دفاعی

گروه تخصصی دانشنامه دفاعی

دانشنامه دفاعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

قبل از اینکه این مطلب را بخوانید می‌خواهم یک نکته را بگویم. من سالها پیش این موضوع را شنیدم و تصاویر این رزمنده را در تلوزیون دیدم. خیلی سال پیش؛ بیش از بیست و اندی سال پیش بود. امروز خیلی دنبال این مطلب گشتم تا پیدایش کردم. امیدوارم باز نشر آن برای کسی که میخواهد دوباره چنین کند ساده باشد.

یکی از مناسبت‌هایی که این موضوع را برای به اشتراک گذاشتن انتخاب کردم این بود که تاریخ وقوع این حادثه تقریبن مقارن با تاریخ باز نشر است. دیگر اینکه دو سه هفته بود که از جانبازان و شهدای دوران دفاع مقدس مطلبی را به اشتراک نگذاشته بودم. فکر کنم آخرین مطلب مربوط می‌شد به شهید بزرگوار و دلاور اسلام و ایران (شهید حسن شفیع‌زاده) پس بسیار بجا و بسزا بود تذکر یکی از دوستان که دانشنامه دفاعی دارد از شهداء و جانبازان غفلت می‌کند. خدا آن روز را نیاورد که یاد شهداء از ذهنمان و از قلبمان پاک شود. این مردان خوب خدا، معنای شیعه بودن را خیلی شیوا و صریح برای ما به تصویر کشیدند. شیعه‌ای که ولی خود را تنها نمیگذارد. شیعه‌ای که با فریاد هیهات من الذله مولایش را بر لب، شوق امام زمانش در دل و شوری کربلایی در سر به سوی شهادت شتافت.

شهر هویزه را به سهام خیام هم می شناسند، دختری که ۸ مهر ۵۹ با عراقی ها درگیر شد. سهام به عراقی هایی که موقع برداشتن آب مزاحمش شدند، گفت مگر شمر هستید که نمی گذارید آب برداریم؟ آن ها هم گلوله ای به پیشانیش زدند و شهیدش کردند. مردم خشمگین شدند، راه پیمایی کردند، به عراقی ها حمله کردند و شهر را آزاد کردند. هویزه از آن روز تا دی ماه ۵۹ آزاد بود و دی ماه دوباره اشغال شد.

زمانی که جنگی نابرابر به ایران اسلامی تحمیل شد و رژیم بعث ناجوانمردانه به مرزهای کشورمان حمله کرد؛ دیگر پیر یا جوان، متاهل یا مجرد، زن یا مرد بودن ملاک برای رفتن به صحنه نبرد نبود. همه بسیج شده بودند تا از انقلاب و کشورشان دفاع کنند و نگذارند یک بیگانه بر آن‌ها تسلط یابد.

«فیروز احمدی» یکی از آن دلیر مردانی است که با وجود متاهل بودن، نانوایی را که تنها منبع درآمدش بود رها کرد و به میدان نبرد رفت. او نه برای درجه و مقام بلکه برای دفاع آمده بود در طول جنگ تحمیلی نیز رشادت‌های زیادی از خود به نمایش گذاشت و پس از اتمام جنگ به شغل پیشین خود بازگشت.

متن زیر حاصل گفتگویی صمیمانه با جانباز فیروز احمدی فرمانده دید‌بانان گردان بریر (ادوات) تیپ 10 حضرت سیدالشهدا (ع) و تیپ 110 خاتم (ص) است در خصوص گردان ادوات در دوران دفاع مقدس که در ادامه می‌خوانید:

نحوه ورودتان به جبهه چگونه بود؟

احمدی: 18 ساله بودم که بصورت بسیجی وارد جبهه شدم. در عملیات بازی‌دراز که با نام عملیات شهید رجایی و باهنر مشهور بود به عنوان نیروی پیاده به همراه نیروهای گردان 9 سپاه شرکت کردم. در آن منطقه با دیدبانی به نام شیخ محمود غفاری آشنا شدم که مسیر فعالیتم در جبهه را تغییر داد. ایشان یک روحانی بسیجی بود که در دید‌بانی با شجاعت، خود را به پشت مواضع دشمن می‌رساند و از آنجا  مختصات دشمن را به توپخانه می‌داد که در اکثر مواقع گلوله‌ها به اهداف می‌خوردند.

به‌خاطر علاقه‌ای که به ایشان پیدا کردم جذب دیدبانی شدم. سوالاتم در زمینه فعالیت‌های دیدبانی را از ایشان می‌پرسیدم و وی با حوصله برایم توضیح می‌داد. شب‌ها با دوربین دید در شب به اطراف نگاه می‌کردم. برای تمرین، هدفی را در نظر می‌گرفتم و مسافت آن را تخمین می‌زدم. با کمک ایشان اطلاعاتی از دیدبانی به دست آوردم و تمام موفقیت‌هایم را مدیون ایشان هستم. ایشان در عملیات بازی دراز در سال 1360 به درجه شهادت نائل آمد.

در اواخر سال 1360 به عضویت سپاه درآمدم و در دوره آموزشی سپاه شرکت کردم. آن موقع نیروهای تازه وارد در سپاه در پادگان امام حسین (ع) آموزش ورودی می‌دیدند. در آن دوره لازم بود که یک تخصص را انتخاب نمایم که من دیدبانی را انتخاب کردم که با اتمام دوره عمومی، دوره تخصصی آن را در پادگان امام حسین(ع) به‌مدت 10 روز گذراندم.

شاید تصویری که به عنوان معرف بنده وجود دارد نظر برخی را جلب کرده باشد. تصویر دو ابر مرد، شهیدان: شفیع‌زاده و تهرانی مقدم. بی هیچ سخن گزاف میروم سراغ شهید شفیع‌زاده. این دلاور، این بزرگ مرد همواره جایی مخصوص در قلب بنده ناچیز داشته است و عشق و علاقه خاصی به ایشان دارم.

سردار سرلشکر شهید حسن شفیع ‌زاده در 28 مرداد ماه 1336 در محله "لیل آباد" تبریز و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده بود و پس از او برادرش حسین، خواهرش زهرا و برادرش محسن بودند. وی از همان کودکی در مجالس مذهبی از جمله برنامه ‌های سوگواری امام حسین(ع‌) حضور پیدا می کرد.
حسن شفیع زاده در سال 1342 وارد دبستان "شفق" شد. او در سال 1348 هنگامیکه 12 سال بیشتر نداشت پدر خود را از دست داد و سعی کرد جای خالی پدر را پر نماید و در اداره امور منزل به مادر یاری رساند. شفیع زاده در سال تحصیلی 1349-1348 وارد دبیرستان "امیر خیزی" شد و با وجود مصائب ناشی از فقدان پدر دیپلم خود را در خرداد ماه 1354 در رشته طبیعی اخذ کرد.
او در دوران دبیرستان در دو رشته وزنه برداری و هند بال جزو تیم دبیرستان بود و در مسابقات دبیرستان های تبریز شرکت می کرد.
حسن شفیع زاده، در 16 بهمن ماه 1355 پس از گذراندن دوره آموزش نظامی در پادگان "عجب شیر" برای خدمت سربازی به تبریز رفت.
شفیع زاده در بحبوحه انقلاب اسلامی در حال سپری کردن خدمت سربازی خود بود؛ او به دلیل ارتباط نزدیکی که با شهید آیت الله مدنی داشت، توانست پیام های امام خمینی(ره) را به پادگان های ارتش انتقال دهد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کسوت محافظین آیت الله مدنی قرار بگیرد.
در سال 1359، شفیع زاده به ارومیه رفت و به همراه شهید مهدی باکری در پاکسازی اشنویه و سایر شهرها شرکت کرد. او پس از آن همراه شهید باکری به جبهه جنوب و ایستگاه 7 آبادان رفت. ایشان با ژرف نگری ایده تشکیل یگان توپخانه سپاه را مطرح کرد و با گذشت زمان اندکی توانست نقش توپخانه را در رویارویی با دشمن بعثی، بالاخص در عملیات های "کربلای 4 و 5" و "والفجر 8" به ظهور برساند. با تلاش های بی وقفه شهید شفیع زاده یگان توپخانه سپاه از بعد عملیاتی و آکادمیک به تثبیت رسید و بعدها با تأسیس دانشکده توپخانه سپاه، نسلی برای سپاه پاسداران تربیت یافت.


شفیع زاده در سال 1360 ریاست ستاد تیپ کربلا در عملیات "طریق القدس" را بر عهده داشت. او علاوه بر این، معاونت تیپ المهدی در عملیات "فتح المبین"، فرماندهی توپخانه سپاه، هدایت آتش در عملیات های "بیت المقدس"، "رمضان"، "مسلم بن عقیل"، "والفجر مقدماتی"، "والفجر 4"، "والفجر 8"، "خیبر"، "بدر"، "کربلای 4، 5، 8 و10" را برعهده داشت تا اینکه در سال 1366، در عملیات "کربلای 10" در حالیکه فرمانده توپخانه سپاه و فرمانده توپخانه قرارگاه خاتم الأنبیا بود، بر اثر اصابت گلوله توپ به خودروی وی در منطقه عملیاتی ماووت عراق به فیض شهادت نائل شد.


دو سه روز قبل از عملیات «مرصاد» و یا چهار، پنج روز قبل از آن، دشمن (عراقى‌ها) سوء استفاده کرد وقتى که قطعنامه پذیرفته شد. کدام قطعنامه؟ قطعنامه 598 شوراى امنیت تازه داشت جمهورى اسلامى قطعنامه را مى‌پذیرفت که عراقیها سوء استفاده کردند. فکر کردند جنگ تمام شد و ما هیچ آمادگى نداریم، آمدند از 14 محور در غرب کشور، هجوم آوردند. آنهایى که با جغرافیاى منطقه آشنا هستند، از آن بالا گرفته تنگه با وسیى، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروى، تنگاب نو، تنگاب کهنه، نفت‌شهر، سومار، سرنى تا مهران حدود 14 محور، دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زد. ما تا آن روز، 40 تا 50 هزار اسیر از آنها داشتیم و آنها اسیر از ما کمتر داشتند. این علمیات، خیلى وحشتناک بود! دلهایمان را غم فراگرفت تا آنجا که امام فرموده بود: «دیگر نجنگید». من توى خانه بودم; یک دفعه ساعت 30/8 شب از ستاد کل (که من الان در آنجا کار مى‌کنم که در آن موقع معاون عملیاتش یکى از برادران سپاه بود.) به من زنگ زد و گفت: فلان کس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت‌به جلو مى‌آید. همین جورى سرش را انداخته پائین مى‌آید. من گفتم: کدام دشمن؟! اگر تنها از یک محور سرش انداخته، پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمى‌دانیم گفت: همین طور آمده الان به کرند هم رسید و کرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مى‌شود کرند، بعد از کرند، مى‌شود  اسلام‌آباد غرب و سپس نیز مى‌آید به کرمانشاه. گفت: همین جور دارد جلو مى‌آید. گفتم: این چه جور دشمنى است؟ گفت: ما هیچى نمى‌دانیم. گفتم: حالا از ما چه مى‌خواهید؟ گفتند: شما بیائید بروید منطقه. خلاصه گفتم: اول یک حکمى بنویسد که من رفتم آنجا، نگویند تو چه کاره‌اى؟ درست است نماینده حضرت امام هستم ولى نمایندگى حضرت امام از نظر فرماندهى، نقشى ندارد. او گفت: هر حکمى میخواهى، بگو ما مى‌نویسیم. ما هر چه فکر کردیم، دیدیم مغزمان کار نمى‌کند. حواسمان پرت شد که این دشمن، چه کسى است. آخر گفتم: فقط به هواپیما بگویید که ساعت 30/10 آماده بشود ما با هواپیما برویم به کرمانشاه. هواپیما آماده کردند. ساعت 30/10 رفتیم کرمانشاه. رسیدیم کرمانشاه، دیدیم اصلا یک محشرى است. مردم ریختند بیرون شهر از شدت وحشت. این جاده بین کرمانشاه بیستون تقریبا حالت‌بلوارى دارد. تمام پر آدم، یعنى اصلا هیچ کس نمى‌تواند حرکت کند. طاق بستان محل قرارگاه بود.