دانشنامه دفاعی

گروه تخصصی دانشنامه دفاعی

دانشنامه دفاعی

گروه تخصصی دانشنامه دفاعی

دانشنامه دفاعی

قبل از اینکه این مطلب را بخوانید می‌خواهم یک نکته را بگویم. من سالها پیش این موضوع را شنیدم و تصاویر این رزمنده را در تلوزیون دیدم. خیلی سال پیش؛ بیش از بیست و اندی سال پیش بود. امروز خیلی دنبال این مطلب گشتم تا پیدایش کردم. امیدوارم باز نشر آن برای کسی که میخواهد دوباره چنین کند ساده باشد.

یکی از مناسبت‌هایی که این موضوع را برای به اشتراک گذاشتن انتخاب کردم این بود که تاریخ وقوع این حادثه تقریبن مقارن با تاریخ باز نشر است. دیگر اینکه دو سه هفته بود که از جانبازان و شهدای دوران دفاع مقدس مطلبی را به اشتراک نگذاشته بودم. فکر کنم آخرین مطلب مربوط می‌شد به شهید بزرگوار و دلاور اسلام و ایران (شهید حسن شفیع‌زاده) پس بسیار بجا و بسزا بود تذکر یکی از دوستان که دانشنامه دفاعی دارد از شهداء و جانبازان غفلت می‌کند. خدا آن روز را نیاورد که یاد شهداء از ذهنمان و از قلبمان پاک شود. این مردان خوب خدا، معنای شیعه بودن را خیلی شیوا و صریح برای ما به تصویر کشیدند. شیعه‌ای که ولی خود را تنها نمیگذارد. شیعه‌ای که با فریاد هیهات من الذله مولایش را بر لب، شوق امام زمانش در دل و شوری کربلایی در سر به سوی شهادت شتافت.

راوی: فرید محمدصالحی

اگرچه امداد و نجات مجروحان، از وظایف اولیه و کارکردهای ذاتی بهداری رزمی در سال های پرافتخار مقاومت بود اما این رشادت ها در قالب حماسه های بی نظیری رقم خورد که شاید نظایر آن در هیچ کجای دنیا و در هیچ یک از جنگ های تاریخ قابل مشاهده نباشد، یکی از اقدامات قهرمانانه بهداری رزمی که می تواند بخش هایی از مجاهدت های این یگان خدوم را به تصویر می کشد، واقعه ای است که در سطور ذیل به آن اشاره می شود. 

روز دوم شهریور ماه فرا رسید. ساعت 7 صبح با براداران مستقر در سنگرهای کمین تماس گرفتم و حالشان را جویا شدم تا اینکه نوبت سنگر کمین «یاسر» رسید. برادران حاضر در آن سنگر فقط با گفتن «یازهرا(س)» و «یاعلی(ع)» به من جواب می دادند و در آخر از من خواستند برای مشاهده موقعیت شان از نزدیک به آن محل بروم.

فوری مقداری آذوقه تهیه کردیم و به اتفاق یکی از همرزمان، سوار بلم شدیم و به سمت سنگر یاسر به راه افتادیم. همین که از میان آب راه گذشتیم، ناگهان دریافتیم که انبوهی از نیزارها بر اثر اثابت گلوله خمپاره 60 دشمن، از بین رفته و سطح آب را گرفته اند. اندکی جلوتر رفتیم، سنگری بدون استتار نظرمان را جلب کرد؛ متوجه شدیم که آن سنگر، همان سنگر یاسر است که نیزارهای اطراف آن به دلیل آتش زیاد دشمن، از بین رفته است. کمی قایق را به طرف جلو راندیم، مشاهده کردیم دشمن از محل اولیه خود به طرف ما پیشروی کرده، موضع خود را تغییر داده و کاملاً بر سنگرهای ما مسلط شده است. ناچار غذا و آذوقه را در میان دو دستم قرار دادم و خود را به داخل آب انداختم. به برادری که قایق را هدایت می کرد، گفتم قایق را از دید دشمن استتار کن.

 

سپس شنا کنان خود را به سنگر کمین یاسر رساندم. دشمن دقیقاً محل سنگر را شناسایی کرده بود. گلوله هایی که به سوی این سنگر پرتاب می شد، به نزدیک سنگر اصابت می کرد. گرد و خاک حاصل از برخورد گلوله ها با کیسه های خاکی که در اطراف سنگر چیده شده بود، بچه ها را آزار می داد، به همین دلیل مظلومانه در گوشه سنگر کز کرده و فقط با ائمه معصومین راز و نیاز می کردند و از آن بزرگواران استمداد می طلبیدند. خود را به درون سوله رساندم و موقعیت شان را بررسی کردم. برای ارسال پیام و گزارش وضعیت به گروهان، از سوله بیرون رفتم و روی پل شناور(آکاسیف) نشستم. گوشی بیسیم را برداشتم و مشغول ارسال پیام شدم. دکمه گوشی را فشار دادم. (یاسر... یاسر...یاسر...علی) در همین حین، ناگهان شی سنگینی به شدت به دستم اثابت کرد و من را روی پل شناور کوفت.

بچه های داخل سنگر نیز بر اثر گلوله دیگری مجروح شده و دائم «حسین... حسین» می گفتند. چون مسئولیت آن ها را هم برعهده داشتم، جراحت خودم را فراموش کردم و به آنان گفتم: «ماندن در این سنگر خطرناک است، هر چه زودتر خودتان را به داخل آب بیاندازید و شناکنان از محل سنگر دور شوید.». آن ها هم همین کار را کردند. وقتی که می خواستم از جایم برخیزم و خود را به آب بیاندازم، ناگهان تیری به کمرم اصابت کرد و درد و سوزش آن سراسر وجودم را فراگرفت. اما با این اوصاف به درون آب پریدم اما متوجه شدم دست چپم قادر به حرکت کردن نیست. فکر کردم شاید دست چپم قطع شده! به هر حال حدود بیست متر از مسیر را با این وضعیت و به طور شناکنان پیمودم و خود را به همرزمانم رساندم. 

به یکی از بچه ها گفتم: پل شناوری را بیاورد تا با استفاده از آن به طرف پاسگاه بروم. دو نفر از همرزمانم یعنی (ایرج) و (رکنی) پل شناور را از دیگر پل ها جدا کرده و آن را نزد من آوردند، ابتدا دست راستم را روی پل قرار دادم. هر چه تقلا کردم نتوانستم دست چپم را بلند کنم. بالاخره به کمک بچه ها توانستم خودم را بالا بکشم. روی پل نشستم و به دست مجروهم با دقت نگاه کردم. با کمال تعجب یک گلوله خمپاره 60 را در قسمتی از ساعدم مشاهده کردم! سر خود را برگرداندم و دیدم، سر گلوله خمپاره از پشت بازویم خارج شده است، در واقع گلوله خمپاره، ساعد و بازویم را به همدیگر دوخته بود. این صحنه عجیب، حتی برای خودم که تماشاگر آن بودم، باورکردنی نبود. سپس به چاشنی و ماسوله ی گلوله خیره شدم، فهمیدم هر دو به وسیله سوزن مربوطه، ضربه خورده و آماده انفجار هستند. 

وحشت سراسر وجودم را فرا گفت. فوری به بچه ها گفتم: «از من دور بشید....!» همگی فاصله گرفتند. لحظه های بسیار سخت و نفس گیری بود و دلهره عجیبی بر من مستولی شده بود. هر لحظه احتمال داشت، تکه تکه شوم. بعد از حدود 3 ساعت، به قرارگاه خاتم الانبیا(ع) رسیدیم. در محل بهداری، همه کارکنان بهداری از ترس اینکه مبادا گلوله خمپاره منفجر شود، از من دور شدند. گلوله خمپاره حدود 9 ساعت در بازویم بود، تا اینکه بالاخره یکی از برادران تخریب چی سپاه را آوردند. آن برادر به طور دقیق گلوله را بررسی کرد اما جایی از گلوله را برای خنثی کردن نیافت. وی با حالت افسرده ای گفت: «متاسفم! هیچ کاری از دست من بر نمی آِید». در نهایت به دستور پزشکان، برای اقدام های بعدی وارد محل بهداری شدم. همه کارکنان دورم حلقه زده و با حال شگفت آوری به من خیره شدند. سپس عکس های متعددی از دستم که حاوی گلوله خمپاره بود، گرفتند.

بعد از این مرحله مرا بیهوش کردند. وقتی چشم باز کردم در کمال ناباوری، دست چپم را دیدم که هنوز سرجایش بود اما خبری از خمپاره نبود، به هرترتیب تلاش فداکارانه تیم پزشکی نتیجه داد و آقای دکترمهاجر و سایر همکارانش، بدون اینکه دستم را قطع کنند، در جریان یک عمل جراحی حساس و نفس گیر، خمپاره را از دستم خارج کردند و کلیه عصب های دستم که بر اثر اصابت گلوله خمپاره قطع شده بود، به همدیگر پیوند زدند.

منبع:

پایگاه مردمی نشر ارزش های لشکر ویژه 25 کربلا در دفاع مقدس به نشانی

  • موافقین ۵
  • ۱۴۷۱ بار مطالعه شده است

خمپاره 60

دفاع مقدس

شهداء

نظرات (۱)

زیبا بود...
به امید اینکه خمپاره هایی که با قلم به سمت دشمن پرداب شوند...
دانشنامه دفاعی:
انشاالله
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی