گفتم تجربه و دانشی که به چهل سال گرد آوردم در ره آن نرگس مستانه خرج کنم. (علم و فضلی که به چهل سال به دست آوردم/خواهم آن نرگس مستانه به یکجا ببرد) گفتم چون جوانی پر شر و شور بودهام؛ چون زندگیام پر ماجراتر از صد مارکوپلو بوده است چه نیک که این تجربه را با جوانان دانای دانش پذیر به اشتراک بگذارم. چنانکه گفتهاند (جوانان دانای دانش پذیر/ سزد گر نشینند بر جای پیر) شگفتا؛ حسرتا؛ دردا؛ جوانمردا.... جوانمردا...
در این مدت به چیزهای بسیار عجیبی برخوردم. پانترکی به نام سعید سیاح، اهل تبریز که در آن روز 2943 قلاده پانترک را از ترکیه، اران و ایران گرد آورده بود. (داشت به دیگر اقوام ایرانی به خصوص فارسها و کردها و ارامنه دشنام میداد) سلام گفتم و پرسیدم: خوبی برادر؟
گفت: منظور!؟
گفتم: منظوری نیست. حال و احوالی کردم.
پاسخی نگفت. گفتم: برادر؛ شما ایران تشریف دارید؟
گفت: شما چطور؟
گفتم: بله، من ایران هستم و در قزوین. شما چطور؟ (کامنتهایش را خوانده بودم... خب مدتی را ارومیه بودم و کمابیش تسلط دارم. به جز این مادربزرگم اهل بادکوبه بود و پدر و مادرم هم زبان آذری را به خوبی صبحت میکنند)
پاسخی نداد؛ فهمیدم ترسیده است. گفتم: مسئالهای نیست داداش... فقط میخواستم بدانم ایران هستید یا نه.
باز هم پاسخی نداد. یکی از کامنتهایش را نقل قول کردم و گفتم: پس تبریز تشریف دارید! (از کامنتش متوجه شدم. به شهداء و ائمه توهین کرده بود) پاسخی نداد. صفحهاش را حذف کرد و رفت. امیدوارم کار برادران اطلاعات را خراب نکرده باشم. چون اگر اینطور باشد هرگز خودم را نمیبخشم. البته این موجودات خیلی حقیرتر از این هستند که برادران ما وقتشان را برای ایشان بگذارند. اما ای کاش چنین کنند. به خصوص این سعید سیاح که بنده تصویر او را هم دیدهام و آمادهام در صورت لزوم با ایشان در شناسایی وی همکاری کنم.
اوایل کار در اینستاگرام یکی از مجریان تلوزیون (خاله نمیدانم چیچی بود) ما را در اینستا فالو کرد. من هم چنین کردم. مجری تلوزیون من و تو هم فالو کرد. آن بدکارهی فاسده، مرجان هم فالو کرد و بعد چند تای دیگر... هنوز دو سه تا از آنها در میان کسانی که فالو کردهاند وجود دارند. میتوانید ایشان را در لیست پیدا کنید. اینها گذشت. بعد از فتنهای که بر سر عموهای محبوب فیتیله درست کردند صفحات حمایتی از ایشان باز شد. من هم حمایت خود را اعلام کردم.
اما چرا حمایت کردم:
مردم همشهری عزیز من قزوین که جزء مؤمنترین و شریفترین و با اصالتترین مردم طول تاریخ هستند همواره مورد توهین و اهانت و یا شوخی قرار گرفتهاند. اما والله که با جنبهتر از مردم قزوین در میان تمام ایرانیان پیدا نمیشود. همیشه خودم و خانواده و اقوامم جزء کسانی بودهای که جکهای [یه روز یه ترکه ـ یه روز یه رشتیه ـ یه روز یه لره] را تقبیح و تحریم کرده و با آن به شدت برخورد کردهایم. چنانکه روزی یکی از نوباوگان فامیل به من گفت: عمو جک بگم؟
گفتم: بگو عمو جان
گفت: یه روز یه اصفهانی ......
با او عتاب کردم و گفتم: دیگر هرگز لطیفه و جکی که چنین شروع میشود را برای کسی تعریف نکن. من هم نمیخواهم بشنوم و هرگز هم نخواهم خندید.
بعد برای آن کودک دوازده سیزده ساله توضیح دادم که هدف استکبار و صهیونیسم از ساخت این نوع جکها چه بوده و بهائیان چه برنامهای دنبال کردهاند و ... خلاصه یک ساعت برای این طفل معصوم توضیح دادم. درک کرد؛ فهمید. متوجهاید؟ فهمید. گفتم شوخی با جک فرق دارد؛ مثلاً با فلان لحجه شوخی میشود. هیچ ایرادی ندارد. دنیا هزار بار هم عوض شود؛ من با هر شخیصت و هر مقامی هم که دیدار کنم با افتخار با لحجهی قزوینی خودم با او سخن میگویم و افتخار میکنم که شیعه، ایرانی و قزوینی هستم. آن بچه این را فهمید... متوجه هستید؟ فهمید؟ اما برخی آقایان نمیخواهند بفهمند... برای همین از عموهای خوب فیتیله حمایت میکنم.
خلاصهی کلام:
ماجرای حمایت ما از عموها به جایی رسید که با چند تا پیجی که با آنها
همسو نبودم؛ یعنی انقلابی نبودند اما ملی گرا بودند هم آشنا شدم. همچنین چند تا
پیج خنثی که فقط به خاطر علاقه و یا اینکه از این عموها حمایت کنند فعال بودند. در
این میان کامنتهایی که میگذاشتم به مذاق برخی خوش میآمد و برای برخی هم چون
شرنگ بود. خلاصه همه جور افراد حقیقی و حقوقی در پیج داشتیم. از مدافع حرم گرفته تا دکتر ولایتی و ...
تصویری از یک بره آهوی تلف شده و سه کفتار تفنگ به دست دیدم. گفتم: انسانیت حتی به تفنگ هم مدیون شد. به دوربینی که این لبخندهای فاتحانه را ضبط کرده است هم مدیون شد. طرف آمد به من و منتقدان فحش ناموسی داد. گفتم: چرا این کار را میکنید؟ خوب است دیگران هم به خانواده و نوامیس شما توهین کنند؟ یک مسلمان که چنین نمیکند... پیامبر ما...
طرف برگشت گفت: خفه شو شیعهی کافر!
گفتم: مراقب حرف زدنت باش. جو گیر نشو. عکست هم اینجا هست. کاری نکن که پشیمانی به بار بیاورد.
دوباره فحش داد و بدتر گفت. گفتم: باشد هر طور که دوست داری؛ من نمیتوانم سبک زندگیات را عوض کنم. تو راه خودت را انتخاب کردهای... اما پاسخی نداد. رفتم دیدهام صفحهاش را حذف کرده است!
چه بگویم از این دنیای دون پرور به خصوص از این اینستاگرام لعنتی؟ خلاصه خیل اشخاصی با نامهای عمو و خاله به فالورهایم سرازیر شدند. مردانی داخلی و خارجی؛ سبیل از بناگوش در رفته که دست هر کدام یک کلاش یا فال بود. مردان را همه فالو کردم اما در میان خانمها هر کس که تصویرش محجبه بود را فالو میکردم.
تا گذشت و شب گذشته؛ دیدم ای دل غافل... این خالهها از آن خالهها هستند که آمار دختر خالهها را میفروشند!؟ پناه بر خدا! پناه بر خدا... یعنی ممکن است من چند تا تصویر از اینها لایک کرده باشم؟ ممکن است چقدر به فسق ایشان کمک کرده باشم!؟ نمیتوانم خودم را ببخشم... نمیتوانم.
سرعت اینترنت ما خیلی پایین است. به خصوص وقتی داخل اینستا هستیم. 80 درصد تصاویر را باز نمیکند و Cold not… مینویسد. من هم به خاطر اینکه کسی ناراحت نشود همان قاب تصاویر را لایک میزدم. چند تا پیج نظامی هم بود که دوستانم بودند و روی قاب خالی چند بار که کلیک میکردم رفرش میکرد و بالاخره تصویر را نشان میداد. اگر نوشته هم بود میخواندم و پاسخ میدادم.
دیشب رد یکی از کامنتها را زدم. دیدم به یک خاله، (یک فاسده) رسید به نام خاله ........ میگفت از هر شهر و دیاری دختر خاله دارد! پناه بر خدا... پناه بر خدا... خونم به جوش آمد. بدترین اتفاق ممکن افتاده بود. این شخص جزء کسانی بود که من آنها را فالو کرده بودم. یعنی از این بدتر نمیشد. از این بدتر نمیتوانست پیش بیاید. نگاه کردم و دیدم تمام دوستان و بازدید کنندگانش یا فاسقهای او هستند یا کسانی چون خودش... با خودم گفتم (بگذار یک حالی از بدکاره بگیرم و بدهمش دست منکرات) سؤال کردم. جواب نداد. دوباره سؤال کردم. دیدم پیجش را بست! من هم صفحهاش را گزارش دادم بلکه برخورد شود.
این موضوع مرا بر آن داشت تا یک بار هم که شده لیست بلند بالای فالورهایم
را چک کنم. چقدر دشمن بین آنها بود. سعودی، وهابی، عثمانی، اردنی، انواع خالههای
خارجی... اوه... تا دلتان بخواهد. خلاصه که پشیمان شدم. گفتم (بهتر است این پیج را
ببندم. از من اینستاگرام نویس در نمیآید)
- ۶۲۲ بار مطالعه شده است