
داستان زندگی حضرت شعیب
شعیب(ع)
یکى از چهار پیامبران عرب است که عبارتند از: هود، صالح، شعیب، و حضرت
محمد(ص). نقل شده که شعیب(ع) از جنبه فصاحت و بلاغت و برخورد پسندیده و
مناسب وى در مورد دعوت مردم به ایمان به رسالت خویش، (خطیب پیامبران)
نامیده شده است.
امّت آن حضرت، اهالى مَدْیَن بودند که شهرى است در سرزمین <معان» از نواحى شام که از سمت حجاز نزدیک دریاچه لوط قرار دارد. مردم آن دیار عرب بوده و از آنجا که شهر آنان بر سر راه کاروانهاى بازرگانى قرار داشت، به تجارت و بازرگانى اشتغال داشتند.
گمراهى اهل مَدْیَن
مردم
مدین به خدا ایمان نداشته و غیر او را پرستش مى کردند و از نظر اخلاق
بدرفتارترین مردم به شمار مى آمدند و در دادوستد کم فروشى مى کردند.
خداوند شعیب(ع) را، که فردى از خود آنان بود، به سویشان فرستاد. وى آنها را
به پرستش خداى یگانه دعوت کرد و خداى متعال اورا با معجزات خویش، پشتیبانى
و حمایت فرمود.
شعیب مردم را از انجام کارهاى زشت و ناروا نهى کرد و آنها را به عدالت دستور داد و از ظلم و ستم بر حذر داشت. به آنها تأکید کرد که اگر سخنش را باور دارند، بدانند اموال و دارایى که خداوند از طریق حلال بدانان عطا فرموده، بهتر از اموالى است که آن را از راه حرام گرد آورده اند. در توان شعیب نبود که قوم خود را از کارهاى زشت بازدارد و او تنها، پند دهنده اى امانتدار بود.
وَإِلى
مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ
مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَلا تَنْقُصُوا المِکْیالَ وَالمِیزانَ إِنِّى
أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَإِنِّى أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ *
وَیا قَوْمِ أَوْفُوا المِکْیالَ وَالمِیزانَ بِالقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا
النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى الأَرضِ مُفْسِدِینَ * بَقِیَّتُ
اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَما أَنَا عَلَیْکُمْ
بِحَفِیظٍ؛
و پیامبر مهربانشان شعیب را به مدین فرستادیم. او
گفت: اى قوم، خدا را پرستش نمایید. خدایى جز او ندارید و کم فروشى نکنید.
من خیرخواه شما هستم و در مورد فرود آمدن عذاب سخت الهى بر شما بیمناکم و
اى مردم، در خرید و فروش (کیل و وزن) با انصاف و عدالت عمل کنید و به مردم
کم فروشى نکرده و در زمین ایجاد فساد و تبهکارى نکنید. اگر ایمان داشته
باشید آنچه را خداوند برایتان باقى بگذارد بهتر است و من نگاهبان شما
نیستم.
وَإِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الکَیْلَ وَالمِیزانَ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فِى الأَرضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛
و ما براى اهل مدین برادر مهربانشان شعیب را به رسالت خود فرستادیم. او گفت: اى مردم، خدا را بپرستید و خدایى جز او ندارید. اکنون از جانب خداوند بر شما برهانى روشن آمد. در سنجش کیل و وزن با عدالت رفتار کنید و در دادوستد با مردم کم فروشى ننمایید و پس از اصلاح در زمین، به فساد و تباهى نپردازید و اگر ایمان به خدا داشته باشید. این کار براى سعادت شما بهتر است.
یکى از موارد گمراهى آنان این بود که بر سر راه کسانى که نزد حضرت شعیب(ع) مى آمدند. مى نشستند تا آنها را از رهنمون شدن به راه خدا باز دارند و رسالت آن حضرت را به باد انتقاد مى گرفتند و مؤمنین را تهدید مى کردند.
شعیب(ع) از این عمل آنان نگران بود، آنها را به نعمتهاى الهى که بدانان ارزانى داشته بود یاد آورى مى کرد، چه اینکه خداوند آنها را پس از آنکه تعدادى اندک بودند کثرت بخشید و پس از فقر و تنگدستى، بى نیازشان ساخت. شعیب آنها را متوجه نمود تا از کیفرى که خداوند، تبهکاران قبل از آنها را بدان گرفتار ساخته است عبرت گیرند.
سپس سخن خویش را بدانان عرضه کرد وگفت: شما به دو دسته تقسیم شده اید: یک دسته به خدا ایمان آورده و دعوت مرا تصدیق کرده اید، و دسته دیگر بدان کفر ورزیده و دعوتم را تکذیب نمودهاید، ومن در این خصوص داورى را نزد خداى سبحان مى برم تا او در اختلافات میان من و شما داورى کند و او برترین حاکم و داور است.
خداى متعال فرمود:
وَلا
تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ
مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَها عِوَجاً وَاذکُرُوا إِذ کُنْتُمْ قَلِیلاً
فَکَثَّرَکُمْ وَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ المُفْسِدِینَ * وَإِنْ
کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِى أُرْسِلْتُ بِهِ وَطائِفَةٌ لَمْ
یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَهُوَ خَیْرُ
الحاکِمِینَ؛
و به هر طریقى در کمین گمراه کردن مردم و بازداشتن آنها از راه خدا نباشید تا هر کسى را که به خدا ایمان آورده، به راه کج و ضلالت بیندازید. به یاد آرید زمانى را که شما تعدادى اندک بودید و خداوند بر تعداد شما افزود، بنابراین بنگرید سرانجام مفسدان چگونه بود و اگر به آنچه که من از طرف خداوند مأمور به تبلیغ آن شده ام، گروهى ایمان آورده و گروهى ایمان نیاورند، شما صبر پیشه کنید تا خداوند میان ما داورى کند چه اینکه او بهترین داوران است.
تمسخر مردم
مردم،
سخن حضرت شعیب(ع) را به تمسخر گرفته و به وى اهانت روا داشتند و گفتند:
آیا نمازت در تو تأثیر کرد و تو را راهنماى ما قرار داد، تا ما را به دست
کشیدن از پرستش بتهایى که پدرانمان مى پرستیدند وادار نمایى و از تصرف در
اموالمان آنگونه که دلمان مى خواهد ممنوع سازى، توکه در نظر ما انسانى
بردبار ودانا بودى، چرا این کارها از تو سرمى زند!؟
شعیب(ع) در پاسخ آنها فرمود: اى مردم، به من بگویید اگر من از ناحیه خداوند داراى دلیل وبرهان روشن بوده وبدان یقین داشته باشم و او با لطف و کَرَمش به من روزى حلال عنایت کرد، آیا با وجود این همه نعمتى که به من داده، مى سزد که بدو خیانت ورزیده و در امر و نهى او به مخالفت وى برخیزم؟. من از پند و نصیحتم تا آنجا که بتوانم نظرى جز اصلاح مردم ندارم و جز با کمک و پشتیبانى خداوند، به حق، دست نیافتم، بنابراین به او متّکى بوده و تنها به سوى او باز مى گردم.
وى سخنش را ادامه داد وگفت: اى مردم، اختلافى که بین من و شماست، سبب نشود که شما عناد ورزیده و بر کفر خویش پافشارى کنید؛ زیرا بلایى که بر سر قوم نوح یا هود و یا قوم صالح آمد، بر شما نیز وارد مى شود. دوران و تاریخ قوم لوط و سرزمین آنها و هلاکتشان، فاصله زمانى چندانى با شما ندارد، آن را خوب به یاد آورید، از سرنوشت آنها عبرت بگیرید تا به بلایى که آنان گرفتار شدند مبتلا نگردید و از خدا بخواهید که از گناهانتان در گذرد و نادم و پشیمان به سوى او باز گردید تا گناهانى را که از شما صادر شده ببخشاید، چه اینکه پروردگارم به توبه کنندگان داراى رحمت و مغفرتى بس وسیع است:
قالُوا یا شُعَیْبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوالِنا ما نَشاءُ إِنَّکَ لَأَنْتَ الحَلِیمُ الرَّشِیدُ * قالَ یا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِیقِى إِلّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ * وَیا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِى أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ * وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِیمٌ وَدُودٌ؛
قوم شعیب به او گفتند: آیا نمازت تو را واداشته که ما از پرستش آنچه که پدرانمان مى پرستیدند یا از تصرف در اموال به دلخواه خودمان دست برداریم. تو شخصى بسیار بردبار و درست کار هستى.
شعیب گفت: اى قوم، آیا اگر من از جانب پروردگار حجت روشن ودلیلى قاطع داشته باشم و او براى من رزق حلال و پاکیزه عطا کند، او را اطاعت نکنم؟ و هدف من از نهى کردن شما ضدیت با شما نیست، بلکه تا بتوانم مقصودم اصلاح امر شماست و از خدا در هرکار توفیق مى طلبم و بر او توکل مى کنم وبه درگاه او از شر بدان پناه مى برم.
اى قوم، ضدیت و مخالفت با من سبب نشود که بر شما هم بلایى، مانند بلاى قوم نوح و هود و صالح از جانب خدا نازل شود، به ویژه از قوم لوط که دورانشان دور از شما نیست، عبرت گیرید واز خداى خود آمرزش بطلبید و به درگاهش توبه و انابه کنید که او بسیار دلسوز و مهربان است.
نابودى اهل مدین
شعیب
که هلاکت قوم خود را ملاحظه کرد، از آنان رو گردان شد و براى بیان بى
گناهى خویش در ارتباط با آنان چنین گفت: من دستورات الهى را به شما ابلاغ
کردم و اگر شما بدانها عمل کرده بودید، به سعادت و نیکبختى شما مى
انجامید و شما را بسیار پند و اندرز دادم، ولى شمابر گمراهى خویش باقى
ماندید، بنابراین، پس از آنکه شما بر کفر و نافرمانى پافشارى کردید، چگونه
برایتان محزون و اندوهگین شوم؟
فَتَوَلّى
عَنْهُمْ وَقالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّى
وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ؛
شعیب
از آنان روى گردان شد و گفت: اى قوم، من دستورات خدا را به شما ابلاغ نمودم
و به شما پند و اندرز دادم، پس چگونه بر هلاکت کافران غمگین باشم.
دستور
الهى صادر شد که اهل مدین به جرم سرکشى و طغیان نابود شوند، خداوند با
رحمت خویش حضرت شعیب(ع) و کسانى را که با او بودند نجات داد و آنان را که
کفر ورزیده بودند به هلاکت رساند.
رعد و برقى مهیب، همراه با زلزله اى شدید
آنها را فرا گرفت و آنان را به رو در انداخته و نابود ساخت و آثارشان از
بین رفته، گویى اصلاً در شهرشان زندگى نمى کرده اند. آگاه باشید اهالى
شهر مدین هلاک شده و از رحمت خدا دور گشتند، همان گونه که قبل از آنها قوم
ثمود از رحمت الهى فاصله گرفته و دور شدند:
وَلَمّا
جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْباً وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ
مِنّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى
دِیارِهِمْ جاثِمِینَ * کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها أَلا بُعْداً
لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ؛
و امامعرفی فقهی و اجمالی حضرت شعیب(ع)
مَدْین شهری بود که در سرزمین معان، نزدیک شام، در قسمت انتهایی حجاز قرار داشت، مردم آن علاوه بر بت پرستی و فساد اخلاقی، در داد و ستدها خیانت و کلاه برداری میکردند، کم فروشی و خیانت در خرید و فروش حتی کم نمودن طلا و نقره در سکههای پول، در میانشان رایج بود، و به خاطر حبّ دنیا و ثروت اندوزی، به نیرنگ و حیله دست میزدند و به انواع تباهیهای اجتماعی خو گرفته بودند.اَیکه نیز قریهای آباد و پر درخت در نزدیک مَدْین بود، مردم آن جا نیز هم چون مردم، مَدْین غرق در فساد بودند.
خداوند از میان مردم مَدْین، حضرت شعیب(ع)را به پیامبری برانگیخت تا آنها و مردم اطراف را از لجنزار تباهیها برهاند و به سوی توحید و صفا و صمیمیت دعوت نماید. «وَ إِلی مَدْیَن أَخاهُمْ شُعَیْباً» [۲] [۳]حضرت شعیب یکی از پیامبران عرب بود، ولی به گفته بعضی او از نسل ابراهیم(ع)بود، بلکه نوه دختری بود.
توضیح این که:از شیخ صدوق به سند خود روایت شده که حضرت شعیب(ع)و حضرت ایوب(ع) و بلعم بن با عورا، از فرزندان گروهی بودند که هنگام تبدیل آتشنمرود ی به گلستان، به ابراهیم(ع)ایمان آوردند، و همراه ابراهیم(ع)و حضرت لوط(ع) به سرزمین شام هجرت کردند، و سپس آن گروه با دختران حضرت لوط(ع)ازدواج نمودند، و هر پیامبری که بعد از ابراهیم(ع)و قبل از بنی اسرائیل به وجود آمد، از نسل همین سه نفر بود. [۴] حضرت شعیب(ع)۲۴۲ سال عمر کرد، از بعضی از روایات و گفتار مفسّران و قرائن استفاده میشود که شعیب(ع)از طرف خدا به سوی دو قوم (قوم مَدْین و قوم اَیکه) فرستاده شد، هر دو قوم از اطاعت او سرکشی نمودند و هر کدام به یک نوع عذاب سخت گرفتار شدند. [۵]
شیوه برخورد شُعَیب با قوم خود
حضرت شعیب(ع)با منطق و استدلال و شیوههای حکیمانه و مهرانگیز، قوم خود را به سوی خدا و عدالت دعوت میکرد، بیان او به قدری جالب و جاذب و گیرا بود که پیامبراسلام(ص) فرمود:«کانَ شُعَیبٌ خَطِیبُ الْأنبِیاءِ؛ شعیب(ع)خطیب و سخنران در بین پیامبران بود.» [۶]
بیانات شعیب(ع)در هدایت قوم
«ای قوم من! خدا را پرستش کنید که جز او معبود دیگری برای شما نیست، پیمانه و وزن را در خرید و فروش کم نکنید، دست به کم فروشی نزنید، من هم اکنون شما را در نعمت میبینم، ولی از عذاب روز فراگیر بر شما بیمناک هستم.
ای قوم من! پیمانه و وزن را با عدالت تمام دهید، و بر کالاهای مردم عیب نگذارید، و از حق آنان نکاهید، و در زمین به فساد و تباهی نکوشید.
آن چه خداونداز سرمایههای حلال برای شما باقی گذارده، برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید، و من پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ایمان) نیستم.» [۷]
ای قوم من! به من بگویید هرگاه من دلیل آشکارتری از پروردگارم داشته باشم و رزق (و موهبت) خوبی به من داده باشد (آیا میتوانم بر خلاف فرمان خدا رفتار کنم؟) من هرگز نمیخواهم چیزی را که شما را از آن باز میدارم، خودم مرتکب شوم، من جز اصلاح ـ تا آن جا که توان دارم ـ نمیخواهم، و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوی او باز میگردم.
ای قوم من! دشمنی و مخالفت با من سبب نشود که شما به همان سرنوشتی که قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شوید، و ماجرای عذاب قوم لوط از شما چندان دور نیست، از درگاه پروردگار خود آمرزش بطلبید، و به سوی او باز گردید که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه کار) است.
ای قوم من! آیا قبیله کوچک من، نزد شما عزیزتر از خداوند است؟ در حالی که فرمان او را پشت سر انداختهاید، پروردگارم به آن چه انجام میدهید آگاهی دارد.
ای قوم من! هر کاری از دستتان ساخته است انجام دهید، من هم کار خود را خواهم کرد! و به زودی خواهید دانست که عذاب خوار کننده به سراغ چه کسی خواهد آمد و چه کسی دروغگو است. شما انتظار بکشید و من هم در انتظارم.» [۸]
لجاجت و گستاخی قوم شعیب(ع)
قوم شعیب(ع) به جای این که به دعوت مهر انگیز و منطقی شعیب (ع)گوش فرا دهند و برای تأمین سعادت دنیا و آخرت خود، از او اطاعت کنند، لجاجت کردند و با کمال گستاخی و بیپروایی در برابر او ایستادند، تا آن جا که او را جاهل و سفیه و کم عقل خواندند و با صراحت به او گفتند: «اِنَّک لَاَنْتَ السَّفِیهُ الْجاهِلُ؛ تو قطعاً کم عقل و نادان هستی. [۹]
و نیز در پاسخ به دعوت شعیب(ع)گفتند: «آیا نمازت به تو دستور میدهد که آن چه را پدرانمان میپرستیدند، ترک کنیم، یا آن چه را میخواهیم در اموالمان انجام ندهیم، تو با این که بردبار و آدم فهمیدهای هستی، چرا این حرفها را میزنی؟!
ای شعیب! بسیاری از آن چه را میگویی ما نمیفهمیم، و ما تو را در میان خود ضعیف مییابیم،یعنی تو یک انسان ضعیف الجثّه و ناتوان هستی، به چه دلیل ما که مرفّه و سرمایه دار هستیم، از تو پیروی کنیم ـ مطابق بعضی از روایات، شاه آنها به کارگزاران خود دستور داد، کالاها را احتکار کنند و قیمتها را بالا ببرند، و وزن و سائل سنجش را کم نمایند (تا کم فروشی نمایند) و به این ترتیب سرکشی خود را به فرمان خدا آشکار نمایند، شعیب(ع)او و مردم را از این تباهیها نهی کرد، شاه، شعیب (ع)را از شهر اخراج کرد، آن گاه عذاب الهی به آن شاه و پیروانش وارد گردید. [۱۰]واگر به خاطر قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار میکردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری.» [۱۱]
آنها به این ترتیب به تکذیب شعیب، و کارشکنی در برابر آن حضرت پرداختند.
دعوت شعیب از مردم اَیکه و لجاجت آنها
اَیکه (بر وزن لیله) آبادی معروفی بود که در نزدیکی مَدْین قرار داشت، دارای آب و درختان بسیار بود، ازاین رو به نام اَیکه (که در فارسی به معنی بیشه است) خوانده میشد.
مردم آن جا ثروتمند و مرفّه بودند، به همین دلیل غرق در غرور و غفلت بودند، و همانند مردم مَدْین، بت پرست بودند و خیانت و کلاهبرداری در خرید و فروش در بین آنها رایج بود.
به فرموده قرآن، شعیب (ع)آنها را این گونه دعوت کرد:
«آیا تقوا پیشه نمیکنید، قطعاً من در میان شما پیامبری امین هستم، بنابراین پرهیزکار باشید و از من اطاعت کنید، من در برابر دعوتم، پاداشی از شما نمیطلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانیان است، حق پیمانه را ادا کنید، کم فروشی نکنید، و به دیگران خسارت وارد نسازید، و با ترازوی صحیح وزن کنید، و حق مردم را کم نگذارید، و در زمین تلاش برای فساد نکنید، و از نافرمانی کسی که شما و اقوام پیشین را آفرید، بپرهیزید.»
مردم لجوج اَیکه نسبت سحر و جادوزدگی به شعیب دادند و گفتند: «تو از سحرشدگان هستی، تو بشری همانند ما میباشی، تنها گمانی که ما درباره تو داریم این است که از دروغگویان میباشی، اگر راست میگویی سنگهایی از آسمان بر سر ما بباران.»
شعیب گفت: پروردگار من به اعمالی که شما انجام میدهید داناتر است.
سرانجام مردم اَیکه، حضرت شعیب را تکذیب کردند، و عذاب سایبان صاعقه خیز آسمان، آنها را به هلاکت رسانید. [۱۲]
شهادت جانسوز سه نماینده شعیب به دست بت پرستان
از بعضی از روایات استفاده میشود که موضعگیری قوم بت پرست شعیب(ع)در برابر آن حضرت، به قدری شدید بود که چند نفر از نمایندگان آن حضرت را مظلومانه و بسیار جانسوز کشتند، روایت های این باب عبارت اند از:۱. سهل بن سعید میگوید: به دستور هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) در یکی از روستاهای متعلق به او، چاهی را حفر کردند در درون چاه جنازه مردی بلند قامت پیدا شد که پیراهن سفید در تن داشت، و دستش را بر جای ضربتی که در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتی که دستش را کشیدند، از جای ضربت سر، خون تازه جاری شد، دستش را رها کردند، بار دیگر به روی همان ضربه قرار گرفت و خود بند آمد، و در پیراهن او نوشته شده بود: «من ابن صالح نماینده شعیب (ع)بودم، و از طرف او برای تبلیغ قوم، فرستاده شده بودم، قوم مرا زدند و در میان این چاه افکندند، و خاک بر سرم ریختند و چاه را پرکردند.» [۱۳]
۲. عبدالرحمن بن زیاد میگوید: در زمین مزروعی عمویم، چاهی میکندیم که به خاک نرم رسیدیم، آن خاکها را کنار زدیم، ناگاه به اطاقی رسیدیم، در آن جا پیرمردی را که پارچهای بر رویش انداخته شده بود دیدیم، ناگاه در کنار سرش نامهای یافتیم، در آن نوشته بود: «من حسان بن سنان نماینده شعیب پیامبر بودم، از سوی او به سوی این بلاد آمدم و مردم را به سوی خدای یکتا دعوت نمودم، آنها مرا تکذیب کردند و در میان این اطاق درون چاه زندانی نمودند، و در این جا هستم تا روز قیامت برپا گردد و در دادگاه الهی آنها را محاکمه کنند.» [۱۴]
۳. نیز نقل شده: سلیمان بن عبدالملک (هفتمین خلیفه اموی) به سرزمین «وادی القُری» رسید، دستور داد در آن جا چاهی حفر نمایند، کارگران به حفر چاه مشغول شدند، ناگاه به سنگ بزرگی رسیدند، آن سنگ را از جا کندند، ناگاه جنازه مردی را در زیر آن سنگ یافتند که دو پیراهن بر تن داشت، و دستش را بر سرش نهاده بود، وقتی که دستش را کشیدند، خون از سرش فوران کرد، سپس دست را رها کرده بر جای خود روی سر قرار گرفت و خون بند آمد.
عشق و دلدادگی شعیب(ع)به خدا
از رسول خدا(ص) نقل شده فرمود: حضرت شعیب(ع) به عشق خدا آن قدر گریه کرد تا نابینا شد، خداوند او را بینا کرد، باز آن قدر گریست تا نابینا شد، باز خداوند او را بینا کرد، برای بار سوم نیز آن قدر به عشق الهی گریست که نابینا شد، خداوند باز او را بینا کرد، در مرتبه چهارم خداوند به او چنین وحی کرد:
«ای شعیب! تا کی به این حالت ادامه میدهی؟ اگر گریه تو از ترس آتش دوزخ است، آن را بر تو حرام کردم، و اگر از شوق بهشت است، آن را برای تو مباح نمودم.»
شعیب(ع)عرض کرد:«اِلهِی وَ سَیدِی اَنْتَ تَعْلَمُ اَنِّی ما بَکیتُ خَوْفاً مِنْ نارِک وَ لا شَوْقاً اِلی جَنَّتِک، وَ لکنْ عُقِدَ حُبُّک عَلی قَلْبِی فَلَسْتُ اَصْبِرُ اَوْ اَراک؛ ای خدای من و ای آقای من! تو میدانی که من نه از خوف آتش دوزخ تو گریه میکنم، و نه به خاطر اشتیاق بهشت تو، بلکه حبّ و عشق تو در قلبم گره خورده که قرار و صبر ندارم تا تو را (با چشم دل) بنگرم و به درجه نهایی عرفان و یقین برسم، و مرا به عنوان حبیب درگاهت بپذیری.»
خداوند به شعیب فرمود: «اکنون که دارای چنین حالتی هستی به زودی کلیم و هم سخن خودم موسی(ع) را خدمتگزار تو میکنم.» [۱۵] چنان که در شرح زندگی حضرت موسی(ع)ذکرشده است، حضرت موسی(ع)بیش از ده سال چوپان حضرت شعیب (ع)گردید.
سفارش شعیب به نماز
شعیب (ع) بسیار نماز میخواند، و به مردم میگفت: نماز بخوانید چرا که نماز انسان را از کارهای زشت و گناه باز میدارد، ولی آن قوم نادان که رابطه بین نماز و ترک گناه را درک نمیکردند، از روی مسخره به آن حضرت میگفتند: «آیا این وِردْها و ذکر و حرکات تو به تو فرمان میدهد که ما سنّت نیاکان و فرهنگ مذهبی خود را ترک کنیم، و یا نسبت به اموالمان بیاختیار باشیم، تو که یک آدم بردبار و خوش فهم بودی، حالا چرا چنین شدهای؟» [۱۶]
سرانجام قوم شعیب
شعیب مردم را به توبه و توحید فراخواند و از این که عذاب الهى، که بر امّت هاى پیشین نازل شده، بر آنان نیز نازل شود آنان را بیم داد.اما آن مردم به جاى هشیارى، شعیب را تهدید کردند که اگر حرمت خویشانت نبود، تو را سنگسار مى کردیم.سرانجام حضرت شعیب دست به دعا برداشت و به خدا عرض کرد:«رَبَّنا افْتَحْ بَیْنَنا وَبَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الفاتِحِینَ؛بارالها! بین ما و این مردم به حق داورى کن و تو بهترین داورانى.» [۱۷]دعای حضرت شعیب مستجاب شد و عذاب الهى بر تبهکاران فرود آمد.
عاقبت شعیب آنان را نفرین کرد و زلزله عظیمی رخ داد و تمام آبادی ها و عمارات سر مردم ناسپاس در هم شکست.حضرت شعیب و پیروان مومنش آن شهر را دوباره بنا کردند.
پانویس
۱. | ↑ بحارالانوار،جلد۱۲،ص.۳۷۵ |
۲. | ↑ هود(۱۱)،آیه۸۴ |
۳. | ↑ سوره عنکبوت(۲۹)،آیه۳۶ |
۴. | ↑ بحارالانوار،جلد۱۲،ص۳۸۴. |
۵. | ↑ بحارالانوار،جلد۱۲،ص۳۸۷. |
۶. | ↑ تفسیر نور الثقلین، ج ۲، ص ۳۹۴. |
۷. | ↑ سوره هود(۱۱)،آیه(۸۳-۸۶) |
۸. | ↑ سوره هود(۱۱)،آیه(۸۸-۹۳) |
۹. | ↑ تفسیر نور الثقلین، ج ۲، ص ۳۹۲. |
۱۰. | ↑ بحارالانوار،جلد۱۲،ص۳۸۶. |
۱۱. | ↑ سوره هود(۱۱)،آیه۹۱ |
۱۲. | ↑ سوره شعراء(۲۶)،آیه(۱۷۶-۱۹۰) |
۱۳. | ↑ بحارالانوار،جلد۱۲،ص۳۸۳. |
۱۴. | ↑ بحارالانوار،جلد۱۲،ص۳۸۳. |
۱۵. | ↑ بحار، ج ۱۲، ص ۳۸۱ |
۱۶. | ↑ سوره هود(۱۱)،آیه۸۷ |
۱۷. | ↑ سوره اعراف(۷)،آیه۸۹ |
ویکی فقه و آسمانی و اینترنت