توطئهای بزرگ در کار است و عدهای سلطهگر و ماجراجوی صهیونیست به بهانه وجود پیشگوییهای دینی یهودی، درباره رویارویی نهایی با مسلمانان، با همکاری مسیحیان افراطی دست راستی در تدارک جنگی سهمگین با کشورهای اسلامی هستند.
گر چه دولت آمریکا و در رأس آن سیاستمدارانی چون بوش، بلر و شارون از حامیان اصلی این توطئه محسوب میشوند، اما با پوشش فریبکارانهای از قبیل حمایتهای ظاهری از مسلمانان غیر بنیادگرا، برگزاری انواع کنفرانسهای اسلامی و … دستهای پلید کهنهکاران سیاست آمریکا، انگلیس و اسرائیل را در این توطئه از دید تحلیلگران سطحینگر پنهان ساخته، در حالی که اندکی تأمل در فعالیت سازمان جاسوسی سیا، موساد و اینتلیجنت سرویس، نفوذ دیرین و عمیق آنها در کشورهای اسلامی، و بالاخره نقش آنها در پیدایش انواع جریانهای تندروی مذهبی منحرف (مثل وهابیت) و تروریستی (طالبان) در منطقه، و تأثیر تعیین کنندهای که این جریانات در روابط کشورهای اسلامی، با دولتهای غرب ایجاد میکنند، را مشخص میسازد که از این طریق، تنها منافع استعمارگران تأمین میگردد. امید است با درایتی شایسته از سوی عموم مسلمانان حقیقی، یهودیان واقعی و مسیحیان مذهبی، این توطئه خانمان سوز افشا و خنثی گردد، تا برای مقابله با بیعدالتیها و نابسامانیها و همچنین توطئهها، نیازی به جنگ و خونریزی نباشد.
ولی اینک، صداهای هواخواه جنگ، دارد بلندتر میشود. مدرسههای نجیلی بسیاری در سراسر آمریکا، اصول مشیت الهیگرایی و خداشناسی جنگ آخرالزمان یا هارمجدون (آرماگدون) را بر پایه پرستش اسرائیل تعلیم میدهند. دیل کراولی، کشیش پروتستان مقیم واشینگتن دی سی و یکی از پایهگذاران مجمع ملی سخنپراکنان مذهبی، در این باره میگوید: «مدرسههایی مانند مؤسسه انجیلی لوس آنجلس، و حدود ۲۰۰ مؤسسه دیگر، دانشجویان را به سراشیبی تند مشیت الهیگرایی و پرستش اسرائیل میرانند. «حتی گفته میشود: تعداد قابل توجهی از استادان و دانشجویان، کتاب اسکوفیلد، یا یکی از مهمترین منبع مشیتگرایی مسیحی را میخوانند و به آرمانهای هارمجدون یا جنگ هستهای آخرالزمان اعتقاد دارند. در حال حاضر، در مدرسههای آموزش انجیلی، حدود ۰۰۰/۱۰۰ دانشجو تحصیل میکنند. این دانشجویان پس از فراغت از تحصیل، کشیش پروتستان میشوند، به میان مردم میروند و دیدگاههای نظریه مسیحیت صهیونیستی را تبلیغ میکنند؛ یا این که خودشان، مدرسههای آموزش انجیل را به راه میاندازند و در آنها مشغول تدریس آموزههای انجیلی آخرالزمانی میشوند. آگاه شدن از کار این مسیحیان جنگجو، که یک جنگ هستهای محتوم و گریزناپذیر را تبلیغ میکنند، باید خود به منزله آماجی برای مردان و زنان صلحخواه درآید، چون روشن میسازد وظیفهای که در برابر ما قرار دارد، بس سنگین است. در واقع، همه مردم صلحخواه به جای این که در این باره ساکت بنشینند، لازم است با بلند کردن صدای خود بر ضد اتحاد میان دولت اسرائیل و مسیحیان جنگجوی دست راستی ایالات متحده آمریکا، به بهترین و مؤثرترین صورت از یک هارمجدون (جنگ) هستهای جلوگیری کنند.
گریس هال سل در کتاب تدارک جنگ بزرگ، که به شیوهای روان و جذاب در سال ۱۹۸۹/۱۳۶۸ به نگارش درآمده، زوایای آشکار و پنهان توطئهای که از آن در سطور پیش از این، یاد کردهایم را با نقادی به میان آورده، که اینک بخشهایی از آن را به منظور دستیابی به عمق توطئه، مرور میکنیم، و سپس خود نقدی دیگر بر آن افزودهایم:
استارت جنگ بزرگ
هال لیندسی در کتاب: زمین، سیاره بزرگ مرحوم، که در حدود ۱۸ میلیون نسخه از آن، به فروش رفته و در سراسر دهه ۷۰ پرفروشترین کتاب بوده، اعلام میدارد که خداوند از پیش مقرر فرموده که ما به یک جنگ (هارمجدون) هستهای دست بزنیم لیندسی میگوید: که ما باید هفت مرحله یا هفت مشیت الهی را از سر بگذرانیم که یکی از آنها، نبرد هارمجدون است که در آن همه گونه سلاحهای بس ویرانگر هستهای به کار برده خواهد شد. از آنجایی که این هفت مرحله، هفت مشیت الهی نامیده میشود، این نظام اعتقادی، مشیت الهیگرایی، و پیروان آن نظام، هواخواهان مشیت الهی خوانده میشوند. مشیت الهیگرایی در سراسر ایالات متحده، بیشتر توسط سیروس اینگرسون اسکوفیلد گسترش یافته. اسوفیلد، نویسنده کتاب: انجیل مرجع اسکوفیلد که با تیراژهای چندین میلیونی به فروش رسیده، تعلیم میدهد که مسیحیان تجدید حیات یافته باید از هارمجون استقبال کنند، زیرا همین که آن جنگ آغاز شود، رستگارشدگان به آسمانها، عروج خواهند کرد و ملکوت الهی را درخواهند یافت.
از سال ۱۹۸۰/۱۳۵۹، کشیشان پروتستان در برنامههای تلویزیونی آمریکایی، ه بنا بر تحقیق نیلسن در سال ۱۹۸۵/۱۳۶۴، ۶۰ میلیون بیننده آنها را تماشا میکردند، شروع کردند به متقاعد کردن مردم که لازم نیست در راه صلح بکوشند، بلکه به جای آن باید جنگ را بخواهند، زیرا که خواست خداست. این کشیشان میگفتند که خداوند از ازل مقرر فرموده که مردمانی که در این نسل زندگی میکنند، باید به این جنگ هستهای دست بزنند. این کشیشان، آیات انجیل و اغلب کتاب حزقیال نبی، دانیال نبی و مکاشفات یوحنا را نقل میکردند، تا اثبات کنند که ما در دوره آخرالزمان هستیم. آنها هرگز این را به یاد کسی نمیآورند که راه و روش عیسی مسیح، بر قدرت نظامی استوار نبود، بلکه با پیام صلح، ظهور کد. اینک نیز، نظام اعتقادی کسانی که خداشناسی هارمجدون را تبلیغ میکنند، بر روی سرزمین انجیلی صهیون و دولت صهیونیستی اسرائیل متمرکز است، یعنی آن دو را یکی میگیرند. اینان چون اعتقاد دارند: اسرائیل باید مقر فرود آمدن، دومین ظهور مسیح باشد، سعی دارند پرستش سرزمین اسرائیل را به یک آیین مذهبی بدل سازند.
جنگ آخرالزمان مسیحیان صهیونیست، در مجدو روی میدهد. در زمانهای قدیم، مجدو شهر بسیار مهمی بود. این شهر در محل تقاطع دو جاده مهم استراتژیک نظامی و کاروانرو قرار داشت، جاده ماریس یعنی جاده باستانی ساحلی که مصر را از راه مجدو به دمشق و مشرق مربوط میساخت، از این دره میگذشت، از این رو، این محل همیشه میدان جنگ بوده است. حتی، برخی از تاریخنویسان، اعتقاد دارند که در اینجا، بیش از هر جای دیگر در جهان، جنگ روی داده. فاتحان کهن، همیشه میگفتند هر فرماندهی که مجدو را داشته باشد، میتواند در برابر همه مهاجمان پایداری کند.
در صحیفه یوشع بن نون، یعنی در باب ۱۲، آیه ۲۱، آمده که چگونه یوشع و اسرائیلیان در اینجا، کنعانیان را شکست دادند، و در کتاب داوران، باب چهارم و پنجم آمده که دو قرن پس از آن، نیروهای اسرائیلی در زیر فرماندهی دبوره و باراق در نبردی بر سیسّرا، سردار کنعانیان چیره شدند و بعد چنان که میدانیم سلیمان نبی این شهر را مستحکم ساخت و به مرکزی برای اسبها و ارابههایش بدل کرد. جالب این که، نزدیک به پایان نخسین جنگ جهانی (۱۹۱۸/۱۲۹۷)، ژنرال انگلیسی آلنبی، درست در همین جا، یعنی، در مجدویه پیروزی قاطعی بر ترکهای عثمانی دست یافت.
کلمه عبری هار یعنی کوه که با مجدود، هارمجدو را میسازد. واژه هارمجدون تنها یک بار در انجیل ثبت شده، و این همانی است که در کتاب مکاشفه یوحنا، باب شانزدهم، آیه ۱۶ آمده که چنین است: «و ایشان (مسیح را به موضعی که آن را در عبرانی هارمجدون میخوانند، فرود میآورد. هنگامی که مسیح دوباره به زمین یا هارمجدو بارگدد، و از آسمانها به ارض اورشلیم نزول کند، همه تاریخ به یک معنی، توسط خداوند رقم میخورد، و چون همه تاریخ مربوط و متمرکز است بر امت اسرائیل که تخم چشم و برگزیده محبوب خداوندند، از این جهت، در نبرد بزرگ آخرالزمان، خداوند با نزول مسیح و به کمک یهودیان، دوباره زمام تاریخ بشر را به دست خود میگیرد.
به عقیده مسیحیان صهیونیست در زمان این جنگ بزرگ جهانی، و در هنگامی که مسیح بازگردد، همه بدکاران را به هلاکت خواهد رساند و درست کارانی که باقی خواهند ماند، اعم از نیکوکاران، چه یهودی و چه مسیحی، به درون سلطنت هزارساله مسیح فراخوانده میشوند، و مسیح به عنوان پادشاه پادشاهان، به مدت هزار سال در زمین حکمرانی خواهد کرد. مسیحیان صهیونیست عقیده دارند وقتی مسیح ظهور کند، مسیحیت و یهود دوباره با هم متحد خواهند شد.
پیشتازان توطعه
رونالد ریگان به عنوان یک مسیحی صهیونیست، زمانی که فرماندار ایالت کالیفرنیا بود، گفت ابتدا، یهودانی که به خدا ایما نداشته باشند، به کنار و گوشههای جهان پراکنده میشوند، اما خدا آنها را فراموش نمیکند، بلکه پیش از بازگشت پسر خدا، خدا آنها را دوباره در اسرائیل گرد هم میآورد و حتی، جزئیات وسایل حمل و نقل آنها به اسرائیل هم در پیشگویی انبیاء آمده، او میگفت که بعضی از یهودیان با کشتی به اسرائیل و دیگران به صورت کبوتر به لانه باز میکردند. به عبارت دیگر، آنها با کشتی یا هواپیما بر میگردند و در طی یک دوره کوتاه، امتی دوباره به دنیا خواهد آمد.
ریگان در سال ۱۹۸۰/۱۳۵۹ به عنوان یکی از نامزدهای ریاست جمهوری، باز هم درباره هارمجدون صحبت کرد. او در مصاحبه با روحانی انجیل جیم باکر از شبکه تلویزیونی پی.تی.ال گفت: ممکن است ما همان نسلی باشیم که هارمجدون میبیند. ریگان در سه نوبت در سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۴/ ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳، برای بنگاههای سخنپراکنی مذهبی ملی که اکثریت بسیار بالای آنان را، هواخواهان مشیت الهی تشکیل میدهند و معتقد به نزدیک شدن یک جنگ هستهای هستند، درباره هارمجدون سخنرانی کرد.
جیمز میلز در ۱۹۸۳/۱۳۶۲ در مقالهای سخنان ریگان را به گونهای دیگر تأیید میکند و مینویسد: هارمجدون، در دنیایی که خلع سلاح شده باشد، نمیتواند تحقق پذیرد، آنهم در دنیایی که همه ملتها دارند، سلاحهای بیشتر و بیشتری میسازند، اما چون هیچ کدام از آنها بیشتر و سریعتر از ایالات متحده سلاح نمیسازند، پس آمریکا شایستگی رهبری جنگ آرماگدون را دارد.
گریس هال سل در کتاب خود مینویسد: مسیحیانی که در گشت مسافرتی اول همسفر من بودند، مسیحیانی که تجدید حیات یافته بودند، با پذیرفتن تصور ذهنی امت برگزیده ناگزیر بودند تصور ذهنی امت نا برگزیده را هم بپذیرند. آنها این امتهای برگزیده و نابرگزیده را در نظام اعتقادی خودشان قرار میدادند که به موجب آن، یهودیان در فلسطین هستند و مسیحیان و مسلمانان بومی که قرنها در فلسطین زندگی کردهاند، از فلسطین خارجاند، حتی اگر هم عملاً در آنجا مقیم باشند، باز هم از آنجا غایباند و نامرئی هستند. وی همچنین مینویسد: در گشت مسافرتی دوم، من درک بهتری پیدا کردم از این که چرا میلیونها مسیحی انجیلی بنیادگرای آمریکایی، اعتقاد دارند که خداوند یهودیان را دوست دارد نه عربها را. زیرا در این سفر با کسی همسفر بودم که میگفت: وقتی خداوند جهان را خلق میکرد، برکت خاص خود را نسبت به یهودیان ابراز کرد. به این دلیل یهودیان، با غیر یهودیان، فرق دارند و از آنان برترند. از این رو اعتقاد دارند که پیش از هر چیز، خداوند خواستار آن است که یهودیان مالک ارض قدس باشند. در واقع، درباره این که چه کسانی مالک ارض قدس باشند، خداوند خود مسئله را حل کرد.خداوند همه این سرزمینرا به یهودیان وعده داد. به دیگر بیان، خداوند همیشه امت خود، یعنی: یهودیان را زیر نظر دارد، و لذا، مسیحیان صهیونیست وظیفه خود میدانند که یهودیان یا امت برگزیده خدا را برکت دهند و از آنها در کوششهایشان حمایت کنند و با آنها همگامی نمایند.
کنفرانسی سیاسی
گریس هال سل در کتاب تدارک جنگ بزرگ مینویسد: آخرهای ماه اوت ۱۹۸۵/۱۳۶۴ بود که من از واشینگتن دی سی به سوئیس پرواز کردم تا در نخستین کنگره مسیحیان صهیونیست که در شهر بال تشکیل میشد، شرکت کنم. من یکی از ۵۸۹ نفری بودم که از ۲۷ کشور در این کنگره که به ابتکار وزیر سرپرستی سفارت بینالمللی مسیحی اورشلیم تشکیل میشد، شرکت میجستم. من با این امید به این کنگره رفتم که بتوانم تعریف و سابقهای از صهیونیسم سیاسی به دست بیاورم. در مسیر حرکت به سوی شهر بال سوئیس، سابقه مسیحیت صهیونیست را در ذهنم مرور میکردم: در گذشته یهودیانی بودند و البته امروز هم هستند که عمیقاً مذهبی بوده و هستند و گاه خود را صهیونیست معرفی میکردند و میکنند. باز در گذشته صهیونیستهای بیمذهبی بودند و امروز هم هستند که به خدا اعتقادی ندارند. تئودور هرتزل، روزنامهنگار اطریی که در سال ۱۸۹۷/۱۲۷۶ نخستین کنگره یهودیان صهیونیست را در تالار موسیقی شهر بال تشکیل داد، یعنی در همین تالاری که صهیونیستهای مسیحی در سال ۱۹۸۵/۱۳۶۴ گرد هم جمع شدند، خود از همین یهودیان بیمذهب بودند. اکثر یهودیان اسرائیل امروز میگویند که به خدا اعتقادی ندارند، اینان خودشان را یهودیان بیمذهب معرفی میکنند. هرتزل که به عنوان پدر صهیونیسم یهودی سیاسی شناخته میشود، در نخستین کنگره صهیونیستها پیامی به یهودیان فرستاد، و آن که: همه جهانیان از یهودیان متنفرند، و این که یهودیان تنها در میان خودشان میتوانند، در امان باشند. من ۸۸ سال پس از آن، و در شهر بال و در برابر تصویر بزرگ هرتزل، به سخنرانان مسیحی و یهودی اسرائیلی گوش میدادم. هر یک از سخنرانان بر این نکته مرکزی صهیونیسم سیاسی تأکید میکردند: همه جز یهودیان مبتلا به بیماری ضد سامیگرایی یا در حیقت، بیماری ضد یهودی گریاند و این بیماری، بیماری علاجناپذیری است.
من به سخن سخنرانان مسیحی که وحشتها و سوزاندن یهودیان را مرور میکردند، گوش میدادم، همان سرکوب و کشتار یهودیان که توسط نازیها که همدردی مردم سراسر جهان را نسبت به یهودیان برانگیخت و موجب به وجود آمدن دولت یهود شد، اما هیچ سخنرانی، چه یهودی اسرائیلی، چه مسیحی، نگفت که همه ما، همه بشریت، در این عصر هستهای باید یاد بگیریم که مانند همسایگان خوب در کنار هم زندگی کنیم و نیز از امید و از گامهایی که عربها و عبریها و همه باید بردارند، تا به آشتی و صلح متقابل برسند، یادی نشد.
پس از سه روز گوش کردن به سخنرانیهای سیاسی نمایندگان کنگره، قطعنامههایی به تصویب رساندند. صهیونیستهای مسیحی در یکی از قطعنامهها، از همه یهودیانی که در بیرون اسرائیل زندگی میکنند، خواستند که از کشورهایی که هماکنون در آنها سکونت دارند، را ترک کنند و به کشور اسرائیل بروند. در این قطعنامهها آمده است: رنجهای وحشتناکی را که یهودیان از سرگذراندهاند، قابل درک است و از آنجا که یهودیان هنوز هم با نیروهای شر و ویرانی روبرو هستند، لذا همه آنها یعنی همه یهودیان در آمریکا و هر کشور دیگر جهان، باید به اسرائیل بروند و باید هر مسیحی این کار آنان را، تسریع کند. مسیحیان صهیونیست به سارائیل نیز اصرار ورزیدند تا بخش اشغال شده فلسطین در سال ۱۹۶۷/ ۱۳۲۶ را با نزدیک به یک میلیون جمعیت فلسطینی همچنان، ضمیمه خاک خود نگاه دارد، آنان در این باره به دولت ایالات متحده نیز توصیههایی کردند.
گریس هال سل برآورد میکند در طی ۳۶ ساعتی که جلسهها طول کشید، مسیحیانی که ابتکار تشکیل این کنگره را داشتند، کمتر از یک درصد وقت آن را به پیامهای مسیح و معنی آن پیامها اختصاص دادند؛ در حالی که بیش از ۹۹ درصد آن را صرف موضوعات سیاسی کردند؛ و این شگفتانگیز نبود، زیرا برپاکنندگان این کنگره با اینکه مسیحی بودند، در درجه نخست و پیش از هر چیز دیگر، صهیونیست بودند، پس، در درجه اول به هدفهای سیاسی صهیونیسم توجه و علاقه داشتند، نه به مسیحیت؟!
هال سل در جای دیگری از کتاب خود میآورد: دانشمندان، کمتر به این مسئله پرداختهاند که چرا مسیحیان به گونهای کم و بیش ناگهانی شروع به پشتیبانی از این اندیشه کردهاند که همه یهودیان باید به فلسطین بروند؟ و این اندیشهای است که در خداشناسی ارتدوکس مسیحی، جلوهای پیدا نکرده بود. یا این که چرا پروتستانها شروع به نگارش کتابهای پرطول و تفصیلی درباره پیشگوییهای کتاب مقدس کردند؟ و چرا به یهودیان که به طور سنتی دشمنان کلیسا تلقی میشدند، معنی و مفهوم خداشناسی تازهای داده شد. در واقع، پس از جنبش اصلاح مذهبی بود که مسیحیان اروپایی، نسبت به یهودیان توجه و علاقه بیشتری نشان دادند، و طرز تلقی خودشان را نسبت به آنان تغییر دادند. برخی از دانشمندان، اصولاً جنبش اصلاح مذهبی را یک نوزایی، عبری کننده یا یهودی کننده، تلقی میکنند، زیرا این پروتستانها بودند که با پذیرش خطوط عمده سنت یهود، مانند اصول مسیحیایی یا انتظار ظهور مسیح و اصل هزار ساله یا حکومت هزارساله صلح و عدل بر روی زمین، جنبهای جدید به دین مسیح دادند.
سندی تاریخی
در ۱۹۸۵/۱۳۶۴، بنیامین نتانیاهو، سفیر کبیر وقت اسرائیل در سازمان ملل، در پیام خود به صهیونیسم مسیحی و به مناسبت مراسم ملی دعای صبحانه اسرائیل، از صهیونیسم مسیحی بدین گونه ستایش کرد: مشارکت تاریخیای که برای تحقق رؤیای صهیونیستی، به این خوبی عمل میکند. ناتانیاهو افزود: مسیحیان حمایت دراز مدت، صمیمانه و سرانجام کارسازی از صهیونیسم به عمل آوردند؛ مانند حمایتی که در ادبیات انگلیسی، به صورت کتاب جرج الیوت ظاهر شد که رمانی سخت موثر درباره صهیونیسم، یا رمان دیگری به نام دانیل دروندا که پیشگویی کرد، یهودیان دولت نوینی را تأسیس خواهند کرد بس سترگ، ساده و دادگر مانند عهد عتیق. جمهوریای که در آن برابری حمایت از همگان تأمین خواهد شد. برابری که چیزی بیش از درخشش آزادی غربی را به میان استبداد شرقی خواهد برد، زیرا که در شرق کشوری خواهد بود که فرهنگ، دوستی و محبت هر ملت بزرگی را در سینه خود خواهد پرورد. ناتانیاهو گفت: مسیحیان کمک کردند تا یک نقشه تخیلی محض، به صورت یک دولت یهودی درآید. ناتانیاهو در پایان سخن خود گفت: گونهای درک تاریخ، درک شعر و اخلاق بود که به صهیونیستهای مسیحی بیش از یک قرن پیش الهام بخشید تا شروع به نگارش، طرح نقشه و سازمان دادن بازسازی اسرائیل بکنند. به این دلیل است، کسانی را که از آنچه دوستی نوپای میان اسرائیل و پشتیبانان مسیحی مینامند، دچار معما کرده است، آنها جهل خود را هم در تاریخ بر ملا میسازند، ولی ما از وابستگیهای روحانی که ماها را با این عمق و با این استحکام به هم مربوط ساخته است، آگاهی داریم، ما این مشارکت تاریخی را که به این خوبی برای تحقق رؤیای صهیونیستی عمل کرده، به خوبی میشناسیم. اما رؤیای هرتزل به هیچ روی روحانی نبود، بلکه جغرافیایی بود. رؤیایی بود برای زمین، قدرت، آب و خاک و چون چنین است، بسیاری از یهودیان در مورد صهیونیسم سیاسی از اشتباه در آمدهاند. صهیونیستها برای این که با وجدان آرام بتوانند خاک فلسطین را متصرف شوند، ناچار بودند، فرض کنند، مردمی که مالک آن سرزمین هستند، آنجا نیستند.
حتی میتوان گفت: هدف از اتحاد بین اسرائیل و آمریکا که اینک به صورت مسیحیت صهیونیست درآمده، سیاسی است. در این راستا، سه هدف سیاسی عمده وجود دارد که اتحاد اسرائیلیها و آمریکاییها را نشان میدهد: اسرائیل پول میخواهد؛ و نیز میخواهد کنگره ایالات متحده همه حرفهای سیاسی آن را طوطیوار تکرار کند و هم میخواهد که کنترل انحصاری و کامل خود را بر شهر بیتالمقدس برقرار سازد. مسیحیان دست راستی نوین برای رسیدن به هر سه این هدفها به اسرائیل کمک میکنند. کشیشان مسیحی صهیونیست، طرفداران اسرائیل و حامیان عقیده جنگ بزرگ آخرالزماناند. در واقع مساله اساسی، تفسیری است که آنان از پیشگوییهای انبیای بنی اسرائیل ارائه میدهند. هارمجدون و یاارماگدون نقطه اوج مقولات مورد بحث آنهاست. کلمه آرماگدون یادآور جنگ آخرالزمان و زمینه ظهور مسیح و منجی است. جورج بوش پسر، اگر خود یکی از همین کشیشان نباشد، اما بزرگترین حامیان وی، همان مسیحیان صهیونیست بودند که از جمله آنها میتوان به جری فالول اشاره کرد. به تعبیر یک روحانی مسیحی، حامیان مذهبی بوش به عنوان بزرگترین مشوقان وی، به جای این که نقش مشاوران معنوی را ایفا کنند به صورت هوراکشان وی درآمدهاند. آنها حواریون معتقد به وی هستند و فکر میکنند که خداوند او را به رئیس جمهوری آمریکا منصوب کرده، تمام شواهد موجود حاکی از این است که مسیحیان صهیونیست آمریکا، اوود خود را در بوش یافتهاند و متقابلا این باور نیز نزد رئیس جمهور تداعی گردیده است. اکنون در کابینه جرج بوش صهیونیستهای تندرویی حضور دارند که از سویی جنگ صد ساله علیه اسلام را طراحی میکنند و از سوی دیگر اعراب را از گروههای شر مطلق در برابر خیر مطلق، یعنی اسرائیلیها معرفی میکنند و تنها راه حل مشکل اسرائیل را جنگ تا شکست نهایی اعراب اعلام مینمایند.
این دنیای پیرامون ماست که در آن ائتلاف سه گانه سیاستمداران، نظریهپردازان و صهیونیستهای افراطی برای سروری جهان شکل گرفته است. این آیندهپژوهی آنها بود که تدارک جنگ بزرگ را هدف قرار داد و اکنون در حال اجرای طرحهای خود است. نتیجه ظاهری چنین طرحی برای آنان دسترسی به ثروت کشورها، استفاده از منابع عظیم نفتی، تغییر نقشه جغرافیایی خاورمیانه، سلطه بر جهان و دست یازیدن به همه آمال شیطانی خود است.
ذبح بیتالمقدس
یتالمقدس از آن چه کسی است؟ آیا، این قطعه زمین از آن کسانی است که بزرگ ترین ارتشها و تسلیحات را دارند؟ یا همان گونه که سازمان ملل، وقتی داشت سرزمینی را برای یهودیان از بدن فلسطینیان جدا میکرد، اعلام داشت، شهری است در برگیرنده سه دین مسیحیت، اسلام و یهود، و از این رو استخوان بندی حکومت آن باید توسط پنج قدرت بزرگ و بر طبق قوانین بینالمللی معین گردد. اسرائیلیها تقاضا دارند مالکیت انحصاری این شهر که برای تقریباً یک میلیارد نفر جمعیت مسیحی جهان و نزدیک به یک میلیارد نفر جمعیت مسلمان جهان و در حدود ۱۴ میلیون نفر یهودی جهان، مقدس است به آنها سپرده شود. آنها برای این که ادعای مالکیت خود بر این شهر را ثابت کنند، میگویند خواست خدا این استکه عبریان یا یهودیان، مالک دائمی بیتالمقدس باشند، به علاوه برای تثبیت مالکیت خود بر آن به سلاح روی آوردهاند. به بیان عمیقتر، شورای کلیساهای خاورمیانه که نماینده حدود ۱۰ میلیون مسیحی در خاورمیانه است، گزارش میدهد که ایالات متحده و روسیه همراه با آلمان غربی، انلگستان و فرانسه، خاورمیانه را به نقطه کانونی مسابقه تسلیحاتی خودشان مبدل کردهاند. این شورا در ۱۹۸۴/۱۳۶۳ اعلام میدارد: پنجاه درصد از همه تسلیحاتی که در جهان تولید میشود به خاورمیانه میآید و به این جهت بالاترین هزینه سرانه همه جهان را در تسلیحات داراست. آمریکاییها بیش از اندازه به اسرائیل پول و اسلحه دادهاند و این کشور دارای سه میلیون نفر یهودی را به غولی نظامی مبدل کردهاند که گا گفته میشود از کشورهای آلمان، انگلیس یا فرانسه هم قدرتمندتر است و نیز از همه ۲۱ عرب با ۱۵۰ میلیون جمعیت هم قدرتمند است. اسرائیل، افزون بر زرادخانه عظیمی که از تازهترین سلاحهای معمولی ایالات متحده لبریز است، در سال ۱۹۸۶/۱۳۶۵ و شاید از دو دهه پیشتر از آن، تنها کشور خاورمیانه است که دارای سلاحهای هستهای است.
در سال ۱۹۸۵/۱۳۶۴، آمریکائیان شاهد چهلمین سالگرد به کارگیری نخستین بمب هستهای خود بودهاند. حالا چهار دهه است که همه ملتهای دنیا در زیر سایه هستهای زندگی میکنند. از هیروشیما تا کنون، آمریکاییها حتی بیش از آنچه که برای نابود کردن همه نوع بشر لازم است، بمب ساختهاند. با این همه، به گونه روز افزونی اصرار دارند که بمبهای باز هم بیشتری بسازند و هزاران میلیارد دلار در فضای کیهان خرج کنند که به قول خودشان صلح را حفظ نمایند. با فرض این که سلاح های هستهای آمریکا حافظ صلح باشد آیا نمیتوان نتیجه گرفت که اگر همه کشورهای دنیا به ابر قدرتهای هستهای مبدل شوند، صلح بهتر حفظ خواهد شد؟ گریس هال سل به طعنه میگیود: در میان همه موعظههای جری فالول و دیگر واعظان ایستگاههای تلویزیونی تبلیغ انجیل، من به دنبال این بودهام که برای ما درباره موعظه کوه مسیح هم سخنی بگویند و نیز منتظر آن بودهام که شیوه و کردار مسیح را هم یادآوری کنند؛ که هرگز بر پایه قدرت نظامی استوار نبود. روش مسیح این نبود که جان و مال مردم را نابود کند و به دنبال یک قلمرو پادشاهی دنیوی و زمینی باشد. بلکه او، امد تا زندگی و حیات را به پیش ببرد و افزونتر سازد. او با پیام صلح آمد، او به ما آموخت که با صلح میتوانیم حیات داشته باشیم و به فراوانی و فراخی برسیم.
یک نقد دیگر
امروزه ایجاد مکاتب تلفیق شده سیاسی، مذهبی، فلسفی و … در جهان کنونی، مسئلهای دور ازذهن و اندیشه نیست. گفتمانها و مکاتب تازهای که هیچ سازماندهی خاص و ایده مشخص و معلومی را حمل نمیکنند و صرفاً نمادهای پر شور و التهابی هستند که تنها روکش زیبایی دارند، در واقع نمادها نامها و عناوین با مسما همه آن چیزهایی است که بتوان به این مکاتب دروغین تلفیقی اعتبار میبخشند، مکاتبی که شاید بتوان گفت بیشتر معلول نیازمندی خاصی بودهاند تا این که بتوانند گرهای از کار جامعه باز کنند.
خواستگاه بیشترین مکاتب تلفیقی غرب بوده، همانگونه که خواستگاه بیشتر آرا و نظریات فلسفی و تحلیلی نیز غرب بوده است. در این راستا، استراتژیستهای غربی از میان هزاران تناقض و تعارض جورواجور، نامی با مسمی را با عنوان مسیحیت یهودی باب میکنند. گفتمان مسیحیت یهودی گری که محتوای تئوریک خاصی را در بر ندارد و از درون تهی است، تنها عنوان پر زرق و برقی است که فقط خود غربیها از آن سر در میاورند. این گفتمان تلفیق شده که مشخص نیست چه محتوایی از یهود و چه مولفهای از مسیحیت را در خود جای داده، صرفاً از اتکا به افسانههای دروغینی چون آرماگدون، جنگ ستارگان و هزار و یک داستان و افسانه متافیزیکی و رویارویی ارتزاق میکند.
آنچه روشن است، مسیحیت یهودی نزد افکار عمومی غرب نیز طرفداران زیادی ندارد، و برای افکار عمومی غرب، این ترکیب نامیمون آن چنان واضح و روشن نیست، چرا که استدلالی قوی و منطقی از این گفتمان حمایت نمیکند، یا شاید بتوان گفت: این تلفیق بیشکل و ساختمان، اصلاً استدلالی به همراه ندارد. همچنین پشتوانه تاریخی هر دو دین آسمانی یهود و مسیحیت، با این مفهوم تلفیق شده تازه سازگاری ندارد وگاهی متناقض مینماید.
آنچه در تبارشناسی این مفهوم تازه وجود دارد و حتی تحلیل سیر فکری این حرکت بیان میدارد این است که این گفتمان تلفیقی از کیسه خالی نظریهپردازان غربی بیرون آمده، ولی با در اختیار داشتن وسایل و ابزار قدرت و حکمرانی، یعنی رسانه، اقتصاد، سرمایه، قدرت سیاسی و … به تبیین و بسط و گسترش آن میپردازند. امروزه بیش از هر جای دیگر، اصطلاح مسیحی یهودی را از زبان سیاستمداران غرب میشنویم که سیر عملیاتی این گفتمان را نشان میدهد که در چه لایه هایی روسخ کرده و ریشه دوانده است؛ مثلاً تیم جدید ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا که به نئو محافظهکاران معروفاند، اکثراً صاحب عنوان مسیحی یهودی هستند.
حدود یک دهه پیش، از میزهای مطالعات استراتژیک سیاست خارجی آمریکا کتابی با عنوان جنگ تمدنها بیرون آمد که در آن نگارنده به تبیین دلایل و استدلالات خود در زمینه اجتناب ناپذیر بودن جنگی از نوع آرماگدون در آیندهای نزدیک در فضای جهان پرداخت. اگر در جزئیات این کتاب دقیق شویم، خواهیم دید که پیادهنظام اجرایی این جنگ تمام عیار، مسیحی یهودیان خواهند بود که در پایان پیروز واقعی نیز هستند. به همین دلیل کارتلها و کمپانیهای سینمایی دست به کار شدند تا این گفتمان را از طریق نمادهایی دروغی، همانند آرماگدون، کوه صهیون و جنگ ستارگان به افکار عمومی جهان القا کنند. افسانههایی که میتوانست به اقتدارگرایان اعتبار و ارزش ببخشد و تنها سیاست میتوانست از درون تناقضات و تعارضات پیچ در پیچ این گفتمان، عنوان جالب توجهی چون مسیحی یهودی را بیرون آورد تا پیروان هر دو دین، دو شادوش هم، در رزم آرماگدون علیه دشمن به مبارزه برخیزند.
این افسانهها بیش از هر چیز میتوانست بهانهای باشد برای یهودیانی که صاحب شرکتهای چند ملیتی تجاری بودند، و مسیحیانی که اعتبار سیاسی فراوانی داشتند تا در سایه آن بتوانند با حفظ اتحاد، به توجیه خود و اقدامات خود پرداخته، بازده کافی را از این جریان ببرند و این طبیعی است که یک مالک و سرمایهدار یهودی به اعتبار سیاسی یک مسیحی نیاز دارد.
در این میان، شاید سئوال پیش آید که چگونه طراحان این گفتمان تازه به دوران رسیده، به تعارضات نهفته در آن پی نبردهاند؟ پاسخ این است که در چارچوببندی این مکتب تلیقی، نه ردّی از خاخامهای یهودی و نه اثری از کاردینالهای مسیحی به چشم میخورد و طراح آن صرفاً دیپلماتها بودهاند و سؤال دیگر اینکه چطور واتیکان تا به حال به این تحریف شکلی در ادیان و مکتب تلفیقی واکنش نشان نداده است؟ پاسخ این است که یا واتیکان اصلاً این گفتمان را جدی نمیانگارند و آن را آنچنان و بیمحتوا و تهی مینگرد که هزینهای برای بحث و تحلیل آن قائل نیست و یا اینکه در برابر آن به موضع انفعالی افتاده است؛ به بیان دیگر، واتیکان قدرت مقابله گسترده در مقابل موج عظیم حمایت رسانهای و سیاسی از این جریان را ندارد، و لاجرم به موضع انفعالی روی آورده است.
واقع مطلب آن است که گفتمان یا نظریه مسیحیت صهیونیستی از امکانات رسانهای و مالی فراوانی برای بسط خود برخوردار است. خبرگزاریهای مطرح جهانی، سینمای پر زرق و برق هالیوود و … میتواند تنها بخشی از لوازم و ابزار این جریان باشد. با نیمنگاهی به مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان و ماتریکس، خواهیم دید که پرداختن به موضوع مسیحی یهودیگری بیش از پیش در این فیلمها نمود یافته، شخصیتها، وقایع، قهرمانان، دیالوگها، همه چیز برنامهریزی شده و سیستماتیک عمل میکند تا غذای ذهنی مناسبی برای مخاطب غربی فراهم نماید. نکته جالب این که وقایع و رخدادهای این اندیشه، ماهیتی متافیزیکی و غیر محسوس مییابند تا دیگر جای هیچ اما و اگری برای ذهن پرخاشگر غربی باقی نگذارد.
در فهم درست و واقعی این جریان از لحاظ دیپلماسی و موقعیت بینالمللی، باید به مصادف بودن این جریان با فروپاشی شوروی و عصر بیان نظریه نظم نوین جهانی و تبیین عملیاتی آن در تریبونهای پنتاگون و دفتر مشاورین امنیت ملی آمریکا نیز توجه کرد. بنابراین غیر منتظره نخواهد که فرزند خلفی با عنوان افسانه آرماگدون و ماهیت مسیحی یهودیگری از دل این جریان بیرون بزند.
نظریهپردازان غرب به گونهای متناقض با نظریات فیلسوفان ماقبل خود عمل کردهاند، و آن اینکه این گفتمان تلفیقی ازبنیان مستحکم منطقی، عقلانی برخوردار نیست، و شاید در بهترین حالت بتوان گفت که این به خاطر خلاء نظریهپردازی در غرب است که بهانهای بهتر از این برای ایجاد ثبات و تحکیم در جبهه غرب نمیتوانست بتراشد.
پایگاه مهدوی شمیم یار