ربی اسحاق لوریا (1534-1572)، اندیشهپرداز جدید کابالیسم ، در این زمان پدید شد و کانون اصلی این مکتب در ایتالیا و در پیرامون لوریا و شاگردانش تمرکز یافت.
اسحاق بن سلیمان لوریا به یک خاندان سرشناس یهودی تعلق داشت که شاخههای آن در بسیاری از کشورهای اروپایی و اسلامی گسترده بود. برادر او، مردخای، پیمانکار مالیاتی ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجوانی به مصر رفت و مدتی در جزیرهای در نزدیکی قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زیست. در این دوران بود که لوریا به اندیشهپرداز کابالی و یکی از رهبران اصلی این فرقه بدل شد.
اندیشههای لوریا، در کنار کتاب زهر ( زوهر )، یکی از دو منبع اصلی فکری کابالا به شمار میرود. هستیشناسی جدید کابالی و ترسیم جهان به صورت «عین صوف» کار اسحاق لوریا است. اندیشه اسارت «زمزم» (اخگر الهی) به دست «سیترا اهرا» (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین «کلیپت» [38] (خلافت/ اسلام) حکم میرانند در این مفهوم تبلور یافت. فرآیند دیالکتیکی رهایی «زمزم»، که «تیکون» [39] (نوزایی) نامیده میشود، نیز متعلق به لوریاست. [40] مفهوم کابالی تیکون، که احتمالاً از «کون» (شدن) در عرفان اسلامی اخذ شده، سراسر تاریخ قوم یهود را به صورت فرایند مسیحایی در راه تحقق مأموریت الهی ترسیم میکند.
در اندیشه لوریا، زن جایگاهی خاص مییابد. مفهوم «شخینا» در اندیشه کابالی پیشتر به معنی «تجلی روحانی داوود» بود. در کابالیسم لوریایی، این مفهوم به نمادی مؤنث بدل شد. در ماجرای هبوط «انسان قدیم» (آدم کدمن)، که با هبوط قوم یهود انطباق مییابد، نیروهای شیطانی «ملخ» (ملک، پادشاه) را از «شخینا» یا «صفیرا ملخوت» [41] (ملکه) جدا میکنند. تمامی تکاپوی پسین برای رسیدن به «شخینا» و وصل شدن به اوست. تبدیل شخینا به نماد مؤنث و تأویل فرایند عرفانی جدایی و وصل با مفاهیم مشخص جنسی، بعدها در بنیاد تصوف جنسی یعقوب فرانک و فرقههای مشابه در سده بیستم میلادی قرار گرفت. در مکتب لوریایی کابالا، هبوط آدم تنها به دلیل گناه نیست؛ بلکه برای انجام مأموریت الهی معینی است و آن گردآوری اخگرهایی است که در سرزمین «خلافت» فروافتاده و اسیر آن شده اند. [42]
پیروان لوریا او را مسیح بن یوسف میدانستند که راه را برای ظهور مسیح اصلی، مسیح بن داوود (سلطان موعود قوم یهود)، هموار کرد. [43] بدینسان، کابالیستهای یهودی و محافل مسیحی متأثر از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قریبالوقوع مسیح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نیمه اوّل سده هفدهم، کانون اصلی این مسیحگرایی در بندر آمستردام متمرکز بود و با الیگارشی ماوراء بحار هلند پیوند تنگاتنگ داشت. در این زمان، بخش مهمی از تکاپوی چاپخانههای آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسیح و افسانه «ده سبط گمشده بنیاسرائیل» متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرایند تیکون، یعنی جنگ با نیروهای شیطانی (سیترا اهرا) مستقر در سرزمین «کلیپت» (خلافت)، به شدت برجسته شد و جایگاه اصلی را در مکتب کابالا یافت. [44] در این زمان، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل شد، «شیطانشناسی» به یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران فرقه کابالا بدل گردید و رسالههای متعدد در این زمینه انتشار یافت.
کابالیسم در خاورمیانه و شمال آفریقا
در سده هفدهم، از طریق افرادی چون حییم بن عطار مراکشی و شالوم (سلیم) بن یوسف شبّازی، شاعر نامدار یهودی ساکن یمن، فرقه کابالا در شمال آفریقا و یمن گسترش یافت. در این دوران در تونس و الجزایر نیز برخی چهرههای سرشناس یهودی رهبری حلقههای کابالا را به دست داشتند. مردخای بن موسی ساسون بغدادی در بغداد حلقه متنفذی از فرقه کابالا پدید ساخت که تا سده بیستم در منطقه حضور داشت. اسحاق بن موسی نیز در روستای حریر (اربیل کردستان) مستقر شد و خاندان حریری را بنیان نهاد. یکی از پسران اسحاق، به نام پیناس، در ماجرای شابتای زوی شرکت فعال داشت. دو پسر دیگر او، به نامهای حییم و اسحاق، حاخامهای شهر رواندوز اربیل بودند. اعضای خاندان حریری در تمامی سدههای هیجدهم و نوزدهم در کردستان فعال بودند و از رهبران فرقه کابالا در بینالنهرین به شمار میرفتند. [45]
در نیمه دوّم سده هیجدهم، حاخام شلوم شرابی (1720-1777)، که به یک خانواده یهودی مستقر در یمن تعلق داشت، در بیتالمقدس مستقر شد و به رهبر معنوی فرقه کابالا در شمال آفریقا و به تعبیر دائرةالمعارف یهود «در سراسر مشرقزمین» بدل شد. طریقت شرابی به مشرب صوفیان مسلمان شباهت آشکار داشت. در پیرامون او گروهی از شاگردان زبده حضور داشتند که سران فرقه او به شمار میرفتند. بدینسان، بیتالمقدس به یکی از کانون های مهم تولید صوفیان یهودی و تکاپوی آنان در شمال آفریقا و سراسر مشرق زمین بدل شد. با توجه به پیشینه تاریخی و فضای فکری و سیاسی مکتب کابالا، روشن است که این کانون میتوانست تأثیرات جدی بر فرقههای اهل تصوف داشته باشد و به منبع الهام انواع مدعیان مهدویت در میان مسلمانان بدل گردد. دائرةالمعارف یهود مینویسد: «اقتدار تفوقآمیز این حلقه به سرعت در تمامی کشورهای اسلامی تثبیت شد و مواضعی بسیار نیرومند کسب کرد.» طریقت شرابی تا سده بیستم در بیتالمقدس مستقر بود. [46]
شابتای زوی و فرقه دونمه
فضای پرهیاهوی مسیحایی که در حوالی نیمه سده هفدهم آفریده شد و به انقلاب پوریتانی انگلیس و موج گسترده انتقال نیروی انسانی به قاره آمریکا پیوند خورد، طبعاً باید «مسیح» خود را میآفرید. چنین بود که در سال 1665 شابتای زوی ظهور کرد.
شابتای زوی (1626-1676) در بنادر غربی عثمانی «ظهور» کرد؛ نخست ادعا کرد که مسیح است ولی مدتی بعد، در زندان عثمانی، ادعای خدایی نمود. کمی بعد به اسلام گروید. پیروان شابتای یهودیانی بودند که به بازار او رونق میدادند. با گروش شابتای به اسلام، پیروان یهودی او نیز «مسلمان» شدند و چون مارانوهای مسیحی فرقهای از یهودیان مخفی را در جهان اسلام بنیان نهادند که «دونمه» نامیده میشوند. سیر تکوین ماجرای شابتای زوی و دعاوی او و ترکیب پیروانش پیش نمونه ظهور سه «پیامبر» دروغین و نامدار دیگر در دو سده پسین است: یاکوب فرانک در شرق اروپا، نمود در هند و علیمحمد باب در ایران.
شابتای زوی از حمایت یک پیامبر دروغین به نام ناتانغزهای برخوردار بود و درواقع تکاپوی این دو سناریوی واحدی را رقم زد. نام اصلی ناتان غزهای (1643-1680) آبراهام ناتان لوی است. پدرش حاخامی سرشناس با گرایش های کابالی بود و رئیس یهودیان اشکنازی مقیم بیتالمقدس به شمار میرفت. ناتان در سال 1663 با دختر یک تاجر ثروتمند یهودی مقیم غزه ازدواج کرد و در این بندر اقامت گزید. او از این زمان به مطالعه رسالههای کابالا پرداخت، از مریدان طریقت اسحاق لوریا شد و به مناسک و اعمال رازآمیز روی آورد. مدتی بعد مدعی شد که در حال مکاشفه صدای خداوند را شنیده که اعلام کرده شابتای زوی مسیح بن داوود است و ناتان پیامبر اوست.
کابالیستها و مروجین مسیحی آرمان های مسیحایی آتش این دسیسه را شعلهور میساختند. آنان «ظهور» شابتای را تأییدی بر پیشگویی های قبلی دال بر ظهور مسیح در سال 1666 میلادی یافتند. به دلیل تبلیغات کانون مقتدر زرسالاری یهودی مستقر در آمستردام، از تابستان 1665 داستان خروج شابتای زوی، آمیخته با افسانههای تحریککننده مسیحایی، از طریق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته میشد «اسباط دهگانه بنیاسرائیل» خروج کردهاند، مکّه را تصرف نموده و اکنون با سپاهیان خود در صحرای عربستان عازم اشغال ایراناند. [47] از این زمان نویسندگان یهودی - مارانو و چاپخانههای هلند و ایتالیا تکاپویی شدید را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 میلادی تبلیغات گسترده و حیرتانگیز انتشاراتی، در مقیاس توانایی های صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتای صورت گرفت و رسالههای متعدد به زبان های هلندی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی درباره خروج شابتای زوی و کرامات و تعالیم او در سراسر اروپا منتشر شد. تصویر روی جلد برخی از این رسالهها در دائرةالمعارف یهود مندرج است. برای نمونه، در آلمان تصاویری پخش شد که شابتای زوی، پادشاه «ده سبط گمشده بنیاسرائیل»، را سوار بر اسب و ایستاده بر روی تپهای نشان میداد در حالی که در زیر پای او ارتش صلیبی در حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گریز. کمی بعد در آمستردام رسالهای منتشر شد که ظهور مسیح را اعلام میکرد. در این رساله نقاشی از شابتای زوی مندرج است در حالیکه بر تخت سلطنت تکیه زده، تاجی بزرگ بر فراز سر اوست و درباریان در پیرامونش ایستادهاند. بر روی جلد رساله دیگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصویر تاج شابتای مندرج است، این عبارت را میخوانیم: «شابتای زوی، پادشاه اسرائیل و مسیحِ خداوند یعقوب.» تاریخ چاپ این رساله «سال اول احیای پیامبری و سلطنت» است. [48]
پس از مدتی، ماجرای شابتای توجه مقامات دولتی عثمانی را جلب کرد و واکنش آنان را برانگیخت. احمد کوپرولو، صدراعظم مقتدر و مصلح عثمانی، دستور دستگیری شابتای را صادر کرد. شابتای را به استانبول و نزد صدراعظم بردند. احمد کوپرولو ماجرای شابتای را جدّی نگرفت. او ماهیت سیاسی ماجرای شابتای زوی را درنیافت و آن را یک داعیه دینی متعارف و احتمالاً ناشی از عدم تعادل روانی شابتای دانست. ادعای مسیحایی شابتای در چارچوب فرهنگ و عقاید دینی یهود بود و به مسلمانان ارتباط نداشت. دعوی سلطنت او بر «بنیاسرائیل» حقیر و احمقانه جلوه میکرد. قطعاً شابتای در دیدار با کوپرولو سلوکی عاجزانه داشت زیرا بر او سخت نگرفتند و تنها وی را حبس کردند. اندکی بعد، شابتای، داوطلبانه، به اسلام گروید و در 15 سپتامبر 1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضای دربار او اعلام مسلمانی کرد. سلطان، که «فردی عمیقاً مذهبی بود»، تحت تأثیر گروش شابتای قرار گرفت، سادهدلانه نام «عزیز محمد افندی» را بر او نهاد و به وی لقب «کپچی باشی» و مقرری روزانهای به مبلغ 150 پیاستر اعطا کرد. [50]
شابتای زوی پس از اعلام مسلمانی در آدریانوپول و سپس در استانبول ساکن شد و زندگی دوگانهای در پیش گرفت. او در ظاهر مناسک اسلامی را انجام میداد ولی در خفا یهودی بود. شابتای اینک در رأس فرقهای از یهودیان مخفی جای داشت که به تأسی از او به اسلام گرویده بودند. دائرةالمعارف یهود مینویسد: «همگی آنان یهودیان پنهانی بودند که بهمثابه یک گروه جنگجویان مخفی علیه خلیفه عمل میکردند.» [51] شابتای زوی در مراسم پنهانی فرقه، که دارای صبغه کاملا یهودی بود، حضور مییافت و نمایندگان و سخنگویان اصلی او، و در رأس آنها ناتان غزهای، رسماً یهودی بودند. [52] شابتای زوی، که اینک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقههای دراویش مسلمان عثمانی نیز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضای فرقهاش آداب و عقاید جدیدی در میان برخی از فرقههای دراویش شکل گرفت که آمیختهای از تصوف سنتی اسلامی و عقاید و مناسک یهودی بود.
مناسک فرقه شابتای آمیخته با هرزگی جنسی بود. بعدها، این گرایش در فرقه یاکوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتی راز تکاپوی فرقه شابتای آشکار شد و در اوت 1672 شابتای زوی و برخی از پیروانش به دلیل ترویج هرزگی جنسی در میان مسلمانان دستگیر شدند. در ژانویه 1673، احمد کوپرولو شابتای و سران فرقهاش را به منطقه دولسینو در آلبانی تبعید کرد. در دوران تبعید شابتای نیز پیروان او در کسوت مسلمانان به زیارتش میرفتند. در 17 سپتامبر 1676، شابتای زوی در پنجاه سالگی در آلبانی درگذشت. [53]
اعلام مسلمانی شابتای زوی نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه او با همان حدت و شدت پیشین به اعلام «مکاشفات» و انجام رسالت «پیامبری» خود ادامه داد. ناتان غزهای با اتکاء به پشتوانهای از متون عبری و نمونههای فراوان از تاریخ قوم یهود، اندیشهپرداز این موج جدید شد و راه آینده را به روشنی به پیروان شابتای نشان داد. به نوشته دائرةالمعارف یهود، شابتای زوی اندیشهپرداز نبود و تفکر منسجم نداشت؛ این ناتان بود که به جعل یک مکتب از عقاید منتسب به شابتای دست زد؛ مکتبی که تداوم کابالیسم پیشین به شمار میرود. [54] در زمان مرگ شابتای، ناتان در صوفیه بود. او به سیروسیاحت در اروپا پرداخت و چنین تبلیغ کرد که شابتای نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده و به هجرتی رازآمیز در «انوار آسمانی» رفته و زمانی که «خدای اسرائیل» مشیت کند بار دیگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزهای در 11 ژانویه 1680، سه سال پس از شابتای، در مقدونیه درگذشت. [55]
نظریات ناتان غزهای جامه ایدئولوژیکی است بر سیاست نفوذ به درون ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سرزمینهای مسلمان و تسخیر آن از درون. پس از اعلام مسلمانی شابتای، ناتان غزهای توجیه نظری این دگرگونی را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروش شابتای به اسلام انجام یک «مأموریت» (رسالت) جدید است و هدف از آن «برافروختن اخگر مقدس در میان کفار [مسلمانان] است.» دائرةالمعارف یهود هسته اصلی نظریهپردازی ناتان را چنین بیان میدارد:
رسالت اصلی ملت یهود افروختن اخگرهای مقدسی است که در روح آنان وجود دارد. ولی اخگرهایی وجود دارد که افروختن آن تنها کار مسیح است. لذا، مسیح (شابتای زوی) برای انجام این رسالت به «قلمرو خلیفه» وارد شده؛ «زهراً در برابر او تسلیم شده ولی درواقع در حال انجام واپسین و دشوارترین بخش مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه از درون است. او برای انجام این مأموریت مانند یک جاسوس عمل میکند که به درون سپاه دشمن اعزام شده»؛ این «مبارزهای در درون سرزمین شیطان است.» بنابراین، مسلمان شدن شابتای به معنی ارتداد از دین یهود نیست بلکه بغرنجترین چهره مأموریت مسیحایی اوست. به نوشته دائرةالمعارف یهود، بدینسان ناتان غزهای «الهیات شابتایی» را توسعه بخشید و «بنیادهای ایدئولوژی» پیروان شابتای را «برای یکصد سال آینده» پی ریخت. [56] به این دلیل است که منابع یهودی مکتب جدیدالاسلامی شابتای را «ارتداد رازگونه» [57] میخوانند؛ یعنی آنگونه ارتداد از دین یهود که راز و رمزی در آن نهفته است.
تعداد یهودیانی که در سال 1666به پیروی از شابتای زوی اعلام مسلمانی کردند دویست خانوار ذکر شده است که بهطور عمده در ادرنه (آدریانوپول)، در پیرامون شابتای، مستقر شدند. [58] در سال 1683 موج بزرگ دیگری از اعلام اسلام در میان یهودیان مقیم عثمانی رخ داد و تعداد آنها تنها در بندر سالونیک به 300 خانوار رسید. [59] این جدیدالاسلامها از حمایت برخی حاخامهای برجسته برخوردار بودند. رهبری این گروه با یوسف فیلسوف، حاخام سالونیک و پدرزن شابتای زوی، و سلیمان فلورنتین بود. [60]
یهودیان فوق «دونمه» نام گرفتند که به معنای «برگشته» یا «جدیدالاسلام» است. از سده هیجدهم، پیروان شابتای زوی در یمن، ایران، عثمانی و شمال آفریقا پراکنده شدند. [61] بزرگترین مراکز زندگی دونمهها شهرهای سالونیک، ازمیر و استانبول بود. بهنوشته دائرةالمعارف یهود، از اوایل سده هیجدهم، دونمهها متهم به هرزگی جنسی بودند. معهذا، «تردیدی نیست که طی چند نسل آمیختگی [هرج و مرج] جنسی [62] در میان آنان رواج داشته است. در اشعار یهودا لوی تووا (درویش افندی)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعیات جسورانهای به سود الغاء محدودیتهای جنسی مندرج است.» دونمهها جشن ویژهای موسوم به «جشن بره» [63] دارند که طی آن به اجرای برخی «مناسک جنسی» میپردازند. [64]
در حوالی نیمه سده هیجدهم از درون فرقه رازآمیز کابالا و بر بنیاد میراث شابتای زوی و ناتان غزهای فردی بهنام یاکوب فرانک ظهور کرد و فرقهای را بنیاد نهاد که به « فرانکیست » شهرت یافته است.
یعقوب بن یهودا لیب ، که با نام یاکوب فرانک (1726-1791) شهرت دارد، به یک خانواده ثروتمند تاجر و پیمانکار یهودی ساکن اوکرائین تعلق داشت و همسرش نیز از یک خانواده ثروتمند تاجر بود. فرانک در جوانی به طریقت کابالا جذب شد، کتاب زهر ( زوهر ) را خواند و به عضویت فرقه شابتای زوی درآمد. در دسامبر 1755، فرانک از سوی سران فرقه دونمه برای تصدی ریاست این فرقه در لهستان به همراه دو حاخام راهی زادگاه خود شد. فرانک در رأس فرقه شابتای در پودولیا قرار گرفت ولی کمی بعد، در ژانویه 1756، کارش به رسوایی کشید. زمانی که فرانک و پیروانش در یک خانه دربسته مشغول اجرای مناسک جنسی مرسوم در فرقه شابتای بودند، به علت باز شدن تصادفی پنجرهها، مردم مطلع شدند و تمامی آنان را دستگیر کردند. مقامات شهر یاکوب فرانک را آزاد کردند زیرا گمان بردند وی تبعه دولت عثمانی است. فرانک به عثمانی بازگشت و مدتی به ظاهر مسلمان شد. کمی بعد، بار دیگر به پودولیا رفت و رهبری فرقه شابتای را در گالیسیا، اوکرائین و مجارستان به دست گرفت. مدتی بعد، یاکوب فرانک و صدها تن از پیروان یهودی او گروه گروه به مسیحیت (مذهب کاتولیک) گرویدند. مقامات اسقفی منطقه نیز با خشنودی آنان را به سلک مسیحیت پذیرفتند. [65] دائرةالمعارف یهود مینویسد:
در سال های 1756-1760 بخش بزرگی از پیروان یاکوب فرانک به مذهب کاتولیک گرویدند و فرقهای مشابه دونمه را در لهستان تشکیل دادند. آنان تنها در ظاهر کاتولیک بودند. [66]
دائرةالمعارف یهود به صراحت فرقه فرانکیست را «یک فرقه مخفی یهودی» میخواند. [67]
مسیحی شدن فرانک سبب جلب برخی مسیحیان لهستان و شرق اروپا به این فرقه شد. گردانندگان فرقه فرانک در لهستان و روسیه یهودیان ثروتمند و تحصیلکرده، گروهی از حاخامهای جوامع کوچک یهودی و برخی از آنان پسران سران جوامع یهودی شرق اروپا بودند. بخش مهمی از اعضای فرقه میهمانخانهدارها و میخانهدارهای یهودی بودند. در موراویا و بوهم، تعدادی از اعضای خاندان های اشرافی و ثروتمند مسیحی به این فرقه گرویدند. [68] باید افزود که پیروان یاکوب فرانک در آن زمان به عنوان فرقه شابتای زوی شناخته میشدند و خود آنان نیز خویش را «مؤمنین»، یعنی پیروان شابتای زوی، میخواندند. نام «فرانکیست» از سده نوزدهم به ایشان اطلاق شد. [69]
به رغم گروش ظاهری فرانک و پیروانش به مسیحیت، تکاپوی فرقه فوق نارضایی مردم را برانگیخت و در پی فاش شدن برخی عملیات جنسی آنان، در فوریه 1760 مقامات دولتی فرانک را در شهر ورشو دستگیر کردند. یاکوب فرانک به مدت 13 سال محترمانه به یک قلعه در چکسلواکی تبعید شد. از سال 1762 همسرش نیز به او پیوست. در این دوران، پیروان کثیر او به دیدارش میرفتند و مراسم خود را، که آمیخته با عملیات جنسی بود، در داخل قلعه و بیرون از آن انجام میدادند. [70]
فرانک پس از آزادی به شهر برنو (منطقه موراویا) رفت و در نزد دخترعموی خود، که همسر یک تاجر ثروتمند یهودی بود، اقامت گزید. شهر برنو از سده هفدهم یک کانون مهم یهودینشین بود. در این زمان، یاکوب فرانک از میان پیروان خود در شهر برنو یک سازمان مسلح ایجاد کرد که اعضای آن اونیفورمهای نظامی میپوشیدند و تعلیمات نظامی میدیدند. اینک یاکوب فرانک فرد مهمی به شمار میرفت، تا بدان حد که در مارس 1775 به وین سفر کرد و از سوی امپراتور و ولیعهد هابسبورگ مورد پذیرایی قرار گرفت. به نوشته دائرةالمعارف یهود، علت این رابطه قولی بود که فرانک به امپراتور داده بود که از طریق اعضای سازمان سرّی خود بخشهایی از سرزمین عثمانی را تجزیه کند. از آن پس اعضای به ظاهر مسیحی فرقه فرانک بهطور ناشناس به عثمانی میرفتند و به ویژه در سالونیک با دونمههای به ظاهر مسلمان رابطه استوار داشتند. [71]
منبع مالی یاکوب فرانک، که درباری باشکوه و ارتشی مسلح و مجهز بر پا کرده بود، ناشناخته است. این در حالی است که او در برنو صدها مرید مسلح داشت که به هیچ کار و حرفهای اشتغال نداشتند و تمام وقت در خدمتش بودند. [72] روشن است که یاکوب فرانک از یک منبع غنی مالی، بجز پیروانش، تغذیه میشد زیرا در سال 1784 برای مدت کوتاهی دریافت پول از این منبع قطع شد و او در وضع مالی دشواری قرار گرفت. [73]
آئین فرانک بر پرستش سه خدا استوار است: «خدای خوب»، «برادر بزرگ» و «زن باکره».
«خدای خوب» یاکوب فرانک همان «اتیکه کدیشه» (علت نخستین) در مسلک شابتای زوی، است. «برادر بزرگ» همان «خدای اسرائیل» است که شابتای زوی و یاکوب فرانک پیامبران اویند. «خدای اسرائیل» سرانجام یاکوب فرانک را فرستاد و وی با مجسم ساختن پرستش زن، ضلع گمشده این تثلیث، رسالت خود را به پایان برد. [74] «پرستش زن» بیان عریان همان نمادهایی است که پیشتر، در مکتب کابالای اسحاق لوریا، از طریق تبدیل «شخینا» به نماد مؤنث پدید آمده بود.
برگزاری مناسک جنسی از سوی اعضای فرقه فرانک امری مسلم و قطعی است. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم مینویسند اعضای این فرقه «در جشنهای خود به عیاشیهای جنسی میپرداختند.» [75] یکی از مراسم آنان «پرستش بانو» نام داشت. در این مراسم همسر فرانک، و پس از مرگ او دخترش، اِوا، در برابر پیروانِ مجذوب ظاهر میشدند و مورد پرستش قرار میگرفتند. فرانک در اواخر عمر شایع کرد که این دختر فرزند نامشروع کاترین کبیر، ملکه مقتدر روسیه، است که بهطور ناشناس تحت سرپرستی او قرار گرفته. این شایعه چنان رواج یافت که حتی برخی مقامات عالیرتبه امپراتوری روسیه نیز آن را باور کردند و گمان بردند که به راستی دختر فرانک از خاندان تزار است. [76]
پس از مرگ یاکوب فرانک، یکی از برادرزادههای او به نام جونیوس فری رهبری فرقه را به دست داشت. او کمی بعد رهبری فرقه را به اوا فرانک واگذارد و خود به فرانسه رفت. این مقارن با انقلاب فرانسه است. جونیوس فری در کسوت انقلابیون در آمد و به یکی از سران کلوپ ژاکوبنها بدل شد. [77] اوا فرانک تا زمان مرگ (1816) رهبر فرقه فرانک بود.
در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، فرقه فرانک به صورت یک سازمان سرّی به حیات خود ادامه داد؛ اعضای آن «به ظاهر» بهطور دقیق آداب کاتولیکی را اجرا میکردند و در محل زندگی خود به عنوان مسیحیان مؤمن شناخته میشدند. (دائرةالمعارف یهود تعبیر «به ظاهر» را به کار برده که نشانگر تداوم یهودیت در فرانکیست هاست.) [78] اعضای فرقه، چون دونمه های عثمانی، تنها در میان خود ازدواج میکردند. بدینسان، به نوشته دائرةالمعارف یهود، «یک شبکه گسترده خانوادگی» از فرانکیستها پدید شد؛ آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش میدادند و با تاریخ و سنن فرقه آشنا میکردند. اعضای این فرقه، به سانِ ماسون ها، یکدیگر را «برادر» میخوانند. [79] فرانکیستهای لهستان، مانند دونمههای عثمانی، در دوران بیثباتی سیاسی این کشور از موقعیت بهره جستند و برخی از آنان عناوین اشرافی برای خود به دست آوردند. [80] برخی از خانوادههای فرانکیست مقیم امپراتوری اتریش نیز به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. [81] در سده نوزدهم بسیاری از آنان به مقامات عالی سیاسی لهستان رسیدند. سازمان سرّی فرانکیست لهستان با دونمههای عثمانی رابطه نزدیک داشت. [82] کانون دیگر فرقه فرانک در شهر ورشو (چکسلواکی) بود. فرانکیستها در این شهر به احداث کارخانههای متعدد دست زدند و در سازمان های ماسونی آن تکاپویی گسترده داشتند. [83]
در سال های 1848-1849 تعداد زیادی از خانوادههای فرانکیست به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند. به نوشته دائرةالمعارف یهود، حتی تا به امروز نیز برخی از اعضای فرقه فرانک تصویر مینیاتور اوا فرانک، دختر یاکوب، را به گردن خود میآویزند. [84]
فیلیپ برگ و احیای فرقه کابالا
چند سال پیش، پل اسکات در روزنامه دیلی میل [85] گزارشی از پیوستن مدونا به فرقه کابالا ارائه داد و از این طریق بود که من با داستان عجیب احیای فرقه کابالا و آغاز موج گسترش سریع آن آشنا شدم.
بنیان گذار و رهبر این فرقه، که امروزه عملاً بر هالیوود حکومت میکند، یک یهودی 75 ساله بهنام فیوال گروبرگر [86] است. او 44 سال پیش نام خود را به فیلیپ برگ [87] تغییر داد و به کمک معشوقه سابق و همسر امروزش، کارن، سازمانی بهنام «مرکز آموزش کابالا» [88] تأسیس کرد و خود را رهبر طریقت کابالا خواند. برگ از کارن دارای دو پسر است: یهودا (32 ساله) و مایکل (30 ساله). کارن کتابهایی در زمینه کابالا مینویسد و خزانهدار و مسئول امور مالی فرقه است. یهودا و مایکل نیز در اداره سازمان کابالا به پدر کمک میکنند.
فیلیپ برگ کمتر در محافل ظاهر میشود و عکسهای اندکی از او وجود دارد. پیشینه او نیز در هالهای از ابهام است. پل اسکات مینویسد: من کشف کردم که فیلیپ برگ قبل از ازدواج با کارن زن داشت و حداقل هشت فرزند. همسر اوّل برگ زنی به شدت مذهبی بود بهنام ریزکا که شش ماه پیش درگذشت. ولی در زندگینامه رسمی فیلیپ برگ درباره ازدواج اوّل او مطلبی دیده نمیشود. برگ ادعا میکند که از موطنش، نیویورک، برای آموختن کابالا از ربی یهودا براندوین به اسرائیل رفت. براندوین، که دایی همسر اوّل برگ بود، به عنوان یکی از برجستهترین استادان کابالا شناخته میشد. ولی پسر براندوین ارتباط استادی و شاگردی برگ با پدرش را تکذیب میکند. پل اسکات میافزاید: برخلاف این ادعا، برگ نه با انگیزههای معنوی بلکه با مقاصد مالی به اورشلیم رفت. آوراهام گروبرگر، یکی از پسران فیلیپ برگ از همسر اوّل، میگوید: «پدرم فروشنده بیمه بود و برای این کار به اورشلیم سفر کرد.»
فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز [89] (در حومه لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در چند سال اخیر از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانههای اعیانی در لسآنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوسآیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده میشد ولی در سال 2003 تنها در لسآنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا میکند که دارای سه میلیون عضو است.
سازمان برگ خود را «فرا دینی» میخواند و مدعی است که کابالا «فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است» [90] و با این تعبیر درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را «راو» میخوانند. «راو» همان «رب» یا «ربای» یا «ربی» است که به حاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود. فرقه کابالا، علاوه بر دریافت کمکهای کلان از اعضای ثروتمندش، از روشهای خاصی برای کسب درآمد از سایر اعضا بهره میجوید: آب معدنی معمولی را، که در کانادا برای فرقه فوق و با نام «آب کابالا» تهیه میشود، به قیمت هر بطری 8 دلار میفروشد. کابالیستهای مدرن معتقدند که این آب دارای «انرژی مثبت» است و بیماری سرطان را مداوا میکند. فرقه برگ نمادی بهنام «چشم شیطان» تهیه کرده که هر عدد 26 دلار فروخته میشود. پیروان برگ معتقدند که این نماد چشم شیطان را کور میکند. کتابهای کابالی نیز به قیمت گزاف عرضه میشود. برای مثال، هر دوره کتاب زهر، که در بسیاری از کتابفروشیها به قیمت زیر یکصد دلار موجود است، در فرقه برگ 430 دلار است.
فعالیت فرقه کابالای برگ در چند سال اخیر بهناگاه اوج گرفته و با اعلام پیوستن مدونا به این فرقه در رسانهها بازتاب جنجالی داشته است. این جنجال واکنش برخی حاخامهای سنتگرای یهودی را برانگیخته است. ربی یاکوب ایمانوئل شاخت [91] حاخام یهودی و متخصص کابالا، میگوید: مدونا جذب خرافات شده است نه کابالا. «چشم شیطان»، که نماد آن را فرقه برگ توزیع میکنند، در شرک کهن رومی (پاگانیسم) ریشه دارد و «آب کابالا» هیچ ارزشی ندارد. ربی باری مارکوز [92] از کنیسه مرکزی لندن، [93] نیز علیه فرقه برگ سخن گفته و او را شیادی نامیده که در پی سودجویی است. و مهمتر از همه، ربی اسحاق کدوری، حاخام سرشناس بیتالمقدس، فرقه برگ و رهبر آن را محکوم کرده و او را شیادی خوانده که پیروانش را شستشوی مغزی میدهد.
ولی واقعیات نشان میدهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مینویسند. «کابالا هالیوود را فرا گرفته است» عنوانی است که این روزها به چشم میخورد. در میان حاخامهای یهودی نیز کسانی هستند که از برگ و فرقه او حمایت میکنند. ربی پیناس گیلر [94] استاد کابالا در دانشگاه یهودیت لسآنجلس، [95] میگوید: «اینجا آمریکاست و ما از آزادی دین برخورداریم. به عنوان یک استاد کابالا من تلاش برگ را ارج مینهم زیرا او کابالای رازآمیز را به عموم معرفی کرد.» [96]
تایمز لندن نیز گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. [97] گزارش تایمز همدلانه است و تبلیغ بهسود فرقه برگ بهشمار میرود. بهنوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم ، که اخیراً در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لسآنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهمترین این افراد مدونا است، او 5 میلیون دلار به فرقه کابالا کمک مالی کرده است.
در 18 ژوئن 2004 سی. ان. ان. نیز از عضویت رسمی مدونا در فرقه کابالا خبر داد و نوشت که مدونا در جشن اخیر پوریم، که در دفتر فرقه برگ برگزار شد، به یاد ملکه اسطورهای یهودی، «استر» نام گرفته و اعلام کرده که از این پس او را «استر» بخوانند. [98] مدونا به یک خانواده کاتولیک تعلق دارد.
پایان سخن
در جایی گفتم که مدونا تنها یک خواننده نیست، یک نماد فرهنگی است. اکنون باید بیفزایم، مدونا نماد هرزگی جنسی مدرن نیز هست. زمانی از او درباره اوّلین تجربه جنسیاش پرسیدند و پاسخ داد: با برادرم بود!!! این همان فرهنگی است که فرقه فرانک از نیمه دوّم سده هیجدهم در پی ترویج آن بود.
من در سال 1376 به پژوهش در زمینه کابالیسم علاقمند شدم و حاصل تلاشم در جلد دوّم زرسالاران (1377) عرضه شد. در آن زمان هرگز تصوّر نمیکردم که روزی احیاء کابالیسم را به عنوان یک طریقت امروزی و مدرن شاهد باشم. و فراتر از آن هیچ مکانیسم مؤثری را نمیتوانستم برای ترویج و گسترش سریع کابالیسم در میان جوانان متعلق به همه فرهنگها بپندارم. تصوّر میکردم که اینگونه پدیدهها به تاریخ تعلق دارند. ولی امروزه میبینم که اسطورهها جان میگیرند و روح شابتای زوی و یاکوب و اوا فرانک را در کالبدی جدید عرضه میکنند. ولی در آن زمان به پیوند میان ترویج مناسک جنسی در رسانههای جدید با مناسک مشابه در فرقههای دونمه و فرانک توجه کردم و نوشتم:
احیای میراث فرقهگرایی جنسی شابتای زوی و یاکوب فرانک را در فرهنگ نوینی که به وسیله رسانههای غربی ترویج میشود به روشنی میتوان دید. مناسک آمیخته با رفتارهای جنسی و مصرف مواد مخدر و موسیقی تهییجکننده رفتار رایج در میان نسل جوان امروزین غرب است. اینک، مراسم بیپروای گروه های کوچک دونمه و فرانکیست به کمک رسانههای نوین ارتباطی به یک پدیده انبوه و جهانی بدل شده است. هزاران جوان گرد میآیند، همان آداب و مناسک را برگزار میکنند و رسانههای تصویری جوانان سراسر جهان را به پیروی از این الگو فرامیخوانند. رقص جنسی موسوم به لمبادا (رقص بره)، که در سال های اخیر از طریق وسایل ارتباط جمعی غرب ترویج میشود، نشانی آشکار از مناسک جنسی دونمههای ترکیه در «جشن لمب» را بر خود دارد. مایکل جکسون، «سلطان رپ»، سیاه پوستی که با عمل جراحی چهره خود را به سفید بدل ساخته - موجودی دوجنسی که در نقش های مختلف ظاهر میشود و مشخص نیست زن است یا مرد - از نمادهای فرهنگ فرانکیستهای جدید است؛ آئینی شیطانی که تخدیر جنسی و روانی بنیاد آن را میسازد. امروزه، این گرایش به اوج بیپروایی خود رسیده است. وارثین شابتای زوی و یاکوب فرانک در قالب گروههایی چون متالیکا آشکارا پرستش شیطان و همجنسبازی را ترویج میکنند و با ساخت و پخش سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی روابط جنسی زن با زن و مرد با مرد را به ایستار متعارف اخلاقی و هنجار عادی فرهنگی بدل میسازند. تداوم این میراث تصادفی نیست. در آینده خواهیم دید که مروجین این آئین در جهان امروز از تبار همان فرقهسازان سدههای هفدهم و هیجدهم میلادیاند؛ همان کانون هایی سرمایه عظیم خود را در ترویج این فرهنگ به کار گرفتهاند که پیشتر شابتای زوی و ناتان غزهای و یاکوب فرانک، و دهها فرقهساز دیگر، را به روی صحنه بردند. [99]
پی نوشت ها:
38. Kellipot
39. Tikkun
40. ibid, vol. 10, p. 547.
41. Shekhinah, Sefirah Malkhut
42. ibid, p. 619.
43. ibid, p. 548.
44. ibid, p. 551.
45. ibid, vol. 7, p. 1339; vol. 10, pp. 552-554.
46. ibid, vol. 10, pp. 553-554; vol. 14, pp. 1307-1308.
47. ibid, vol. 14, p. 1226.
48. بنگرید به تصاویر مندرج در:
Judaica, vol. 14, pp. 1225, 1229, 1243.
49. ibid, p. 1234.
50. ibid, p. 1237.
51. ibid, p. 1239.
52. ibid, p. 1240.
53. ibid, pp. 1240-1241.
54. ibid, p. 1241.
55. ibid, vol. 12, pp. 863-866; vol. 14, pp. 1239, 1241.
56. ibid, vol. 14, p. 1238.
57. Mystical Apostasy
58. ibid, p. 1239.
59. ibid, p. 1245.
60. ibid, p. 1244.
61. ibid, p. 1221.
62. Sexual Promiscuity
63. Hag ha-Keves (Festival of the Lamb)
64. ibid.
65. ibid, vol. 7, pp. 55-58.
66. ibid, vol. 14, p. 1252.
67. ibid, vol. 7, p. 68.
68. ibid, p. 65.
69. ibid, p. 58.
70. ibid, pp. 65-66.
71. ibid, p. 67.
72. ibid.
73. ibid.
74. ibid, vol. 14, p. 1252.
75. Ben-Sasson, ibid, p. 768.
76. Judaica, vol. 7, pp. 67-68.
77. ibid, p. 68.
78. ibid, vol. 7, p. 66.
79. ibid, p. 69.
80. ibid, p. 66.
81. ibid, p. 68.
82. ibid, p. 71.
83. ibid, p. 68.
84. ibid, p. 71.
85. Paul Scott, “Truth about the Madonna cult”, Daily Mail, Saturday, May 22, 2004, pp. 32-33.
86. Feivel Gruberger
87. Philip Berg
88. Kabbalah Learning Center (KLC)
89. Beverly Hills
90. “Kabbalah in Kalamazoo”, The Jewish Week, Jun, 22, 2004.
91. Rabbi Jacob Immanuel Schochet
92. Rabbi Barry Marcus
93. Central London Synagogue
94. Rabbi Pinchas Giller
95. University of Judaism
96. The Jerusalem Report, July 25, 1996;
“Hollywood Style of Kabbalah is A Cult -- Say Experts”, June 7, 2004,
http://www.nationalenquirer.com/stories/feature.cfm?instanceid=61848
97. “How Hollywood is Falling for the Kabbalah Promise of Eternal Life”, The Times, Wednesday, 9 June 2004, pp. 4-5.
98. “Madonna reinvents herself as Esther”, Friday, June 18, 2004, CNN.com
99. زرسالاران، ج 2، صص 356-357.
مولف: عبدالله شهبازی