سخنرانی موسی ـ علیه السلام ـ و ترک اولی او
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای
نیل غرق شده و به هلاکت رسیدند، بنیاسرائیل به رهبری حضرت موسی ـ علیه
السلام ـ پس از سالها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبری به دست موسی ـ
علیه السلام ـ افتاد.
او در یک اجتماع بسیار بزرگ (که میتوان آن را به عنوان جشن پیروزی نامید)
در حضور بنیاسرائیل سخنرانی کرد، مجلس بسیار باشکوه بود، ناگاه یک نفر از
موسی ـ علیه السلام ـ پرسید: «آیا کسی را میشناسی که نسبت به تو اعلم
(عالمتر) باشد؟»
موسی ـ علیه السلام ـ در پاسخ گفت: نه.
و مطابق بعضی از روایات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقیم خدا با موسی ـ
علیه السلام ـ، موسی در ذهن خود به خودش گفت: «خداوند هیچکس را عالمتر از
من نیافریده است.» در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی کرد موسی را دریاب
که در وادی هلاکت افتاده. (یعنی براثر حالتی شبیه خودخواهی، در سراشیبی
نزول از مقامات عالیه معنوی قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود.
جبرئیل به سراغ موسی آمد...)
خداوند هماندم به موسی ـ علیه السلام ـ وحی کرد: آری داناتر از تو عبد و
بنده ما خضر ـ علیه السلام ـ است، او اکنون در تنگه دو دریا،[1] در کنار
سنگی عظیم است.
موسی ـ علیه السلام ـ عرض کرد: «چگونه به حضور او نایل شوم؟»
خداوند فرمود: «یک عدد ماهی بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوی آن
تنگه دو دریا برو، در هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجا
است.»[2]
موسی ـ علیه السلام ـ در جستجوی استاد
موسی ـ علیه السلام ـ که دانشدوست بود،
گفت: من دست از جستجو برنمیدارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم، هرچند
مدّت طولانی به راه خود ادامه دهم.
موسی دوست و همسفری برای خود انتخاب کرد که همان مرد رشید و شجاع و با
ایمان بنیاسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسی یک عدد ماهی در میان زنبیل
نهاد و اندکی زاد و توشه راه برداشت و همراه یوشع به سوی تنگه دو دریا
حرکت کردند. هنگامی که به آنجا رسیدند در کنار صخرهای اندکی استراحت
کردند، در همانجا موسی و یوشع، ماهیای را به همراه داشتند، فراموش کردند.
بعد معلوم شد که ماهی براثر رسیدن قطرات آب به طور معجزهآسایی خود را در
همان تنگه به دریا افکنده و ناپدید شده است.
موسی و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و
گرسنگی آنها گردید، در این هنگام موسی ـ علیه السلام ـ به خاطرش آمد که
غذایی به همراه خود آوردهاند، به یوشع گفت: «غذای ما را بیاور که از این
سفر سخت خسته شدهایم.»
یوشع گفت: آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، من
در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را بازگو کنم، و این شیطان بود که یاد
آن را از خاطر من ربود، و ماهی راهش را به طرز شگفتانگیز در دریا پیش گرفت
و ناپدید شد.
و از آنجا که این موضوع به صورت نشانهای برای موسی ـ علیه السلام ـ در
رابطه با پیدا کردن عالِم، بیان شده بود موسی ـ علیه السلام ـ مطلب را
دریافت و گفت: این همان چیزی است که ما میخواستیم و به دنبال آن میگشتیم.
در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالِم پرداختند، وقتی که
به تنگه رسیدند حضرت خضر ـ علیه السلام ـ را در آنجا دیدند.[3] پس از
احوالپرسی، موسی ـ علیه السلام ـ به او گفت:
«آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟»
خضر: تو هرگز نمیغتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی، و چگونه میتوانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟
موسی: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.
خضر: پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سوال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.
موسی ـ علیه السلام ـ مجدّداً این تعهّد را داد که با صبر و تحمّل همراه
استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر ـ علیه السلام ـ به راه افتاد.[4]
دیدار موسی از سه حادثه عجیب
موسی و یوشع و خضر ـ علیه السلام ـ با
هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود،
در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت
کرد، خضر ـ علیه السلام ـ برخاست و گوشهای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت
را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد
کشتی نشود.
موسی ـ علیه السلام ـ وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران
میشد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش
را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟»
حضرت خضر ـ علیه السلام ـ گفت: «آیا نگفتم که تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی؟!»
موسی گفت: مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.
از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه
خضر ـ علیه السلام ـ کودکی را دید که همراه خردسالان بازی میکرد، خضر به
سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت.
موسی ـ علیه السلام ـ با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به
خضر ـ علیه السلام ـ گفت: «آیا انسان پاک را بیآنکه قتلی کرده باشد کشتی؟
به راستی کار زشتی انجام دادی.» حتّی موسی ـ علیه السلام ـ بر اثر شدّت
ناراحتی به خضر ـ علیه السلام ـ حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که
چرا این کار را کردی؟
خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟
موسی ـ علیه السلام ـ گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سوال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود.
از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریهای به نام ناصره رسیدند، آنها از
مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را
مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر ـ علیه السلام ـ به دیواری که در حال
ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی ـ علیه السلام ـ گفت: به اذن خدا برخیز
تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود. خضر ـ علیه السلام ـ
مشغول تعمیر شد.
موسی ـ علیه السلام ـ که خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس
میکرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت
جریحهدار شده و در عین حال خضر ـ علیه السلام ـ به تعمیر دیوار آن آبادی
میپردازد، بار دیگر تعهّد خود را به کلّی فراموش کرد و زبان به اعتراض
گشود، اما اعتراضی سبکتر و ملایمتر از گذشته، گفت: «میخواستی در مقابل این
کار اجرتی بگیری؟» اینجا بود که خضر ـ علیه السلام ـ به موسی ـ علیه
السلام ـ گفت:
«هذا فِراقُ بَینِی وَ بَینِکَ...؛ اینک وقت جدایی من و تو است، اما به
زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو میکنم.»[5]
موسی ـ علیه السلام ـ سخنی نگفت، و دریافت که نمیتواند همراه خضر ـ علیه
السلام ـ باشد و دربرابر کارهای عجیب او صبر و تحمّل داشته باشد.
توضیحات خضر ـ علیه السلام ـ در مورد سه حادثه عجیب
حضرت خضر ـ علیه السلام ـ راز سه حادثه شگفتانگیز فوق را برای موسی ـ علیه السلام ـ چنین توضیح داد:
اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند، و
من خواستم آن را معیوب کنم و به این وسیله آن کشتی را از غصب ستمگر زمان
برهانم. چرا که پشت سرشان پادشاه ستمگری بود که هر کشتی سالمی را به زور
میگرفت. معیوب کردن من، برای نگهداری کشتی برای صاحبانش بود.
و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم که آنان را به
طغیان و کفر وادارد، از این رو خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی
پاکسرشت و با محبّت به آن دو بدهد.[6]
و امّا آن دیوار از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، گنجی متعلّق به آن
یتیمان در زیر دیوار وجد داشت، و پدرشان مرد صالحی بود، و پروردگار تو
میخواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند. این رحمتی از
پروردگار تو بود، من آن کارها را انجام دادم تا زیر دیوار محفوظ بماند و آن
گنج خارج نشود و به دست بیگانه نیفتد، من این کارها را خودسرانه انجام
ندادم. این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها تحمّل کنی.[7]
موسی ـ علیه السلام ـ از توضیحات حضرت خضر ـ علیه السلام ـ قانع شد.
توصیه خضر ـ علیه السلام ـ و نوشته لوح گنج
هنگام جدایی خضر ـ علیه السلام ـ از
موسی ـ علیه السلام ـ، موسی به او گفت: مرا سفارش و موعظه کن، خضر مطالبی
فرمود از جمله گفت: «از سه چیز بپرهیز و دوری کن: 1. لجاجت 2. و از راه
رفتن بیهدف و بدون نیاز 3. و از خنده بدون تعجّب، خطاهایت را بیاد بیاور و
از تجسّس در خطاهای مردم پرهیز کن.»
از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ نقل شده آن گنجی که زیر دیوار مخفی بود، لوح طلایی بود که در آن چنین نوشته شده بود:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبْتُ
لِمَنْ اَیقَنَ بِالمَوْتِ کَیفَ یفْرَحُ، عَجِبْتُ لِمَنْ اَیقَنَ
بِالْقَدَرِ کَیفَ یحْزَنُ؟ و عَجِبْتُ لِمَنْ رای الدُّنیا و تَقَلُّبَها
بِاَهْلِها کیفَ یرْکَنُ اِلَیها، و ینْبَغِی لِمَنْ غَفَلَ عَنِ اللهِ
اَلّا یتَّهَمَ اللهُ تَبارَکَ و تَعالی فی قَضائِهِ و لا یسْتَبْطِئَهُ
فِی رِزْقِهِ؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ـ تعجّب میکنم برای کسی که
یقین به مرگ دارد چگونه شادی مستانه می کند؟ تعجّب میکنم برای کسی که
یقین به قضا و قدر الهی دارد، چگونه اندوهگین میشود، تعجّب میکنم برای
کسی که دنیا و دگرگونیهای آن را با اهلش مینگرد، چگونه بر آن اعتماد
میکند؟ و سزاوار است آن کسی که از خداوند غافل میگردد، خداوند متعال را
در قضاوتش متّهم نکند، و در رزق و روزی رساندن او را به کندی و تاخیر یاد
ننماید.»[8]
پی نوشت
[1] . به گفته اکثر مفسّران، منظور از این تنگه دو دریا، محل اتّصال خلیج عقبه با خلیج سوئز است.
[2] . بحارالانوار، ج 13، ص 278.
[3] . در حدیثی از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده فرمود: هنگامی
که موسی ـ علیه السلام ـ با خضر ـ علیه السلام ـ در کنار دریا ملاقات کرد،
پرندهای در برابر آن دو ظاهر شد، قطرهای آب دریا با منقارش برداشت، خضر
به موسی ـ علیه السلام ـ گفت: «آیا میدانی این پرنده چه میگوید؟ موسی
گفت: چه میگوید؟
خضر گفت: میگوید «وَ رَبِّ السَّماواتِ و الاَرضِ وَ رَبِّ الْبَحْرِ ما
عِلْمُکُما مِنْ عِلْمِ اللهِ اِلّا قَدْرَ ما اَخَذْتُ بِمِنْقارِی مِنْ
هذَا الْبَحْرِ؛ و سوگند به پروردگار آسمانها و زمین و پروردگار دریا، دانش
شما دو نفر (موسی و خضر) در مقایسه با علم خدا نیست مگر به اندازه آنچه از
آب در منقارم گرفتهام نسبت به این دریا» (بحارالانوار، ج 13، ص 302).
و در روایت دیگر آمده: «این پرنده کوچکتر از گنجشک بود و از نوع پرستو بود و
گفت: «علم شما در مقابل علم محمّد و آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ به
اندازه مقدار آبی است که به منقار گرفتهام نسبت به دریا.» (همان مدرک؛
پاورقی).
[4] . مضمون آیات 60 تا 70 سوره کهف.
[5] . کهف، 71 تا 78؛ بحارالانوار، ج 13، ص 280. روایت شده: پیامبر ـ صلی
الله علیه و آله ـ فرمود: «خدا برادرم موسی ـ علیه السلام ـ را رحمت کند،
اگر تحمّل میکرد، عجیبترین شگفتیها را (از دست خضر) میدید و نیز فرمود:
اگر صبر میکرد، هزار شگفتی میدید. (نورالثقلین، ج 3، ص 282) و از امام
باقر ـ علیه السلام ـ یا امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده فرمود: «لَوْ
صَبَرَ مُوسی لَاَراهُ الْعالِمُ سَبْعِینَ اُعْجُوبَهٍ؛ اگر موسی ـ علیه
السلام ـ صبر و تحمّل میکرد، آن عالِم (خضر) هفتاد حادثه عجیب به موسی ـ
علیه السلام ـ نشان میداد.» (بحارالانوار، ج 13، ص 284 و 301).
نیز روایت شده: از موسی ـ علیه السلام ـ پرسیدند: سختترین حادثه زندگی تو
چه بود؟ موسی ـ علیه السلام ـ در پاسخ گفت: «هیچیک از آن همه مشکلات (عصر
فرعون و عصر حکومت بنیاسرائیل با آن همه رنجها) همانند گفتار خضر ـ علیه
السلام ـ برایم رنجآور نبود که خبر از فراق و جدایی خود از من داد و مرا
از علوم خود محروم ساخت.» (تفسیر ابوالفتوح رازی، ذیل آیه 78 کهف).
[6] . کارهای خضر ـ علیه السلام ـ به خصوص کشتن نوجوان گرچه ظاهری بسیار
زننده داشت، ولی باید توجّه داشت که فرق است بین نظام تشریع و تکوین،
خداوند حاکم بر هر دو نظام است، در این صورت هیچ مانعی ندارد که خداوند
گروهی مانند موسی ـ علیه السلام ـ را مامور اجرای نظام تشریع کند، و گروهی
یا شخصی (مانند خضر) را مامور اجرای نظام تکوین، از نظر نظام تکوین، هیچ
مانعی ندارد که خداوند حتّی کودک نابالغی را دچار حادثهای کند که جان
بسپارد، چرا که وجودش ممکن است در آینده موجب خطرهای عظیم گردد، مانند
اینکه پزشک دست یا پای کسی را قطع میکند تا میکرب سرطان از آن به سایر
اعضاء سرایت ننماید.
کارهای حضرت خضر ـ علیه السلام ـ در ماجرای فوق در محدوده نظام تکوین بوده،
ولی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ مامور کارها در محدوده تشریع بود، از این
رو مقام موسی ـ علیه السلام ـ در این راستا از حضرت خضر ـ علیه السلام ـ
بالاتر بود، اگرچه در محدوده نظام تکوین، مقام خضر ـ علیه السلام ـ بالاتر
بود.
از سوی دیگر این کار خضر ـ علیه السلام ـ از نشانههای رحمت الهی و پاداش
او به پدر و مادر با ایمان بود، خضر به دستور خدا آن کودک کافر را ـ که اگر
میماند موجب کفر و انحراف پدر و مادر میشد، کشت، ولی به جای آن کودک،
خداوند دختری به آن پدر و مادر مرحمت فرمود، که کانون ایمان و تقوا بود و
به فرموده امام صادق ـ علیه السلام ـ از نسل او هفتاد پیامبر، به وجود آمد.
(تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 286).
[7] . کهف، 79 تا 83.
[8] . بحارالانوار، ج 13، ص 294.