عارف قزوینی اسطوره هنر ایران و استاد فقید و عزیز شهریار دو اثر دارند که بنا بر روایتی برای یک مسابقه خلق شده است. بنده به این دو استاد فقید و ارجمند علاقه بسیاری دارم. این دو اثر را با هم مرور کنیم.
«گیسو»
دوش گیسوی تو را ریخته دیدم بر دوش
خاطرم اشفته امشب ز پریشانی دوش
عجب از رشته عقلی که نپیچد در پای
زان سیه سلسله گیسو که توداری بر دوش
گردش جام ازل گر صفت نرگس توست
مگر از خواب ابد چشم بمالد مدهوش
لعل خاموش تو ارد بخروشم اری
بلبل از غنچه خندان نشکیبد خاموش
اب چون اتش می خواهم و در دیده کنم
باد اگر چه اورد خاک ره باده فروش
گر چه درویشم و مسکین تو در اغوش من ای
تا مرا دولت پاینده کشد در اغوش
به شب وصل تو افاق خبر خواهم کرد
به دف و چنگ و نی و غلغله نوشانوش
من اگر تار سر زلف تو گیرم در چنگ
تار در ناله نرود چنگ دراید بخروش
گر دلت سنگ بخوانم نزنم نیش زبان
تشنه جز سنگ نبیندبه دل چشمه نوش
بخت اگر یار شود رخت بسوی تو کشم
من سر گشته طوفان زده خانه به دوش
در دندان تو و غنچه خندان ترا
پای تا سر همه چشمیم و سرا پا همه گوش
شهریار غزلم شهره چو ماه م خورشید
گفتم این نغز غزل تا چه پسندد شیدوش
استاد شهریار
«خانه به دوش»
زان سبو دوش که در میکده ساقی بر دوش
داشت جامی زدم امشب خوشم از نشئه دوش
از بنا گوش تو با برگ گلم حرفی رفت
که خود آن حرف به گوش تو رسد گوش به گوش
میگذارم قدم ناز تو را بر سر و چشم
بار دوش سر دوشت کشم از دوش به دوش
همچو مرغ قفس از دام گرفتاری رست
تا که زلف سیهات زد به دلم چون قره قوش
چند در پرده و بی پرده بری دل، یک بار
یا که از رخ بفکن برقع و یا چهره بپوش
چشم مست تو شکیبائی هوشیاران برد
این سیه مست ندانم که کی اید بر هوش
دور و نزدیک نمیماند به جا خشک و تری
آتش دل اگر از دیده نمیگشت خموش
چاک کن پیرهن از پنجه به ناخن بخراش
سینهای را که ز جوش تو بیفتد زخروش
گر جهان تنگ گرفته است به من سخت مگیر
خود به خود باز بود جای تو در هر آغوش
جامه خانه به دوشی نبرازد به کسی
این قبا دوخته شد بهر من خانه به دوش
عارف از تعذیه گردانی گردون این بس
شهریار غزل او گشت و تو گشتی خز پوش
استاد عارف قزوینی
- ۲۰۲۹ بار مطالعه شده است