- ۵ نظر
- ۱۲۵۰بار مطالعه شده است
ماهیت فکری تشکیلاتهای فرقهای که البته ماهیت تروریستی نیز دارند نهایتا به افکار التقاطی و البته اجبار رهبر فرقه ختم می شود. نکته مهم در بررسی جریان های فرقه ای در این است که آنها پس از مرگ مدیر و رهبرشان هیچگاه بصورت یکپارچه در نیامده و به شاخههای مختلفی تقسیم می شوند چرا که سودای ریاست و قدرت در فرقه ها نکته ای قابل تاملی است
بعد از بحثی که شب گذشته با یکی از عمال غرب و صهیونیسم (و چند تن از حامیان ابلهاش) در یک انجمن نظامی داشتم بازخورد وبلاگ تغییر کرد.
شش روز پس از قبول قطعنامه توسط ایران و در شرایطی که نیروهای عراقی با زیر
پا گذاشتن توافقات 598، مجددا به خرمشهر حمله کرده و تا آستانه تصرف آن
پیش رفته بودند، سازمان مجاهدین، عملیاتی با نام فروغ جاویدان را آغاز کرد.
رژیم
عراق و قدرتهای جهانی با دستگاههای تبلیغاتی گسترده ای که در اختیار
داشتند به افکار عمومی جهان چنین وانمود می کردند که مردم ایران از جنگ
خسته شده و طولانی شدن جنگ در ایران موجب رویارویی رژیم با «بحران مشروعیت»
شده است. با شکل گیری و حمله منافقین به ایران، جهانیان در این اندیشه
بودند که مردم از حمایت نظام دست کشیده و به منافقین ملحق خواهند شد و در
نتیجه نظام ایران سرنگون خواهد شد.
اما با پخش خبر حمله منافقین در
کشور وضعیت به گونهای متفاوت از این تعابیر خود را نشان داد. بدین ترتیب
که گروههای مختلف مردمی از سراسر ایران به سمت جبهه غرب سرازیر شده و
نیروهای رجوی در حالی که هنوز به کرمانشاه نرسیده بودند، زمینگیر شده و تار
و مار شدند. عملیات مرصاد روز 5/5/1367 با رمز «یا صاحب الزمان (عجلالله
تعالی وجه الشریف) ادرکنی» برای مقابله با حرکت منافقین و باز پسگیری
مناطق اشغال شده انجام گرفت.
دو سه روز قبل از عملیات «مرصاد» و یا چهار، پنج روز قبل از آن، دشمن (عراقىها) سوء استفاده کرد وقتى که قطعنامه پذیرفته شد. کدام قطعنامه؟ قطعنامه 598 شوراى امنیت تازه داشت جمهورى اسلامى قطعنامه را مىپذیرفت که عراقیها سوء استفاده کردند. فکر کردند جنگ تمام شد و ما هیچ آمادگى نداریم، آمدند از 14 محور در غرب کشور، هجوم آوردند. آنهایى که با جغرافیاى منطقه آشنا هستند، از آن بالا گرفته تنگه با وسیى، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروى، تنگاب نو، تنگاب کهنه، نفتشهر، سومار، سرنى تا مهران حدود 14 محور، دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زد. ما تا آن روز، 40 تا 50 هزار اسیر از آنها داشتیم و آنها اسیر از ما کمتر داشتند. این علمیات، خیلى وحشتناک بود! دلهایمان را غم فراگرفت تا آنجا که امام فرموده بود: «دیگر نجنگید». من توى خانه بودم; یک دفعه ساعت 30/8 شب از ستاد کل (که من الان در آنجا کار مىکنم که در آن موقع معاون عملیاتش یکى از برادران سپاه بود.) به من زنگ زد و گفت: فلان کس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعتبه جلو مىآید. همین جورى سرش را انداخته پائین مىآید. من گفتم: کدام دشمن؟! اگر تنها از یک محور سرش انداخته، پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمىدانیم گفت: همین طور آمده الان به کرند هم رسید و کرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مىشود کرند، بعد از کرند، مىشود اسلامآباد غرب و سپس نیز مىآید به کرمانشاه. گفت: همین جور دارد جلو مىآید. گفتم: این چه جور دشمنى است؟ گفت: ما هیچى نمىدانیم. گفتم: حالا از ما چه مىخواهید؟ گفتند: شما بیائید بروید منطقه. خلاصه گفتم: اول یک حکمى بنویسد که من رفتم آنجا، نگویند تو چه کارهاى؟ درست است نماینده حضرت امام هستم ولى نمایندگى حضرت امام از نظر فرماندهى، نقشى ندارد. او گفت: هر حکمى میخواهى، بگو ما مىنویسیم. ما هر چه فکر کردیم، دیدیم مغزمان کار نمىکند. حواسمان پرت شد که این دشمن، چه کسى است. آخر گفتم: فقط به هواپیما بگویید که ساعت 30/10 آماده بشود ما با هواپیما برویم به کرمانشاه. هواپیما آماده کردند. ساعت 30/10 رفتیم کرمانشاه. رسیدیم کرمانشاه، دیدیم اصلا یک محشرى است. مردم ریختند بیرون شهر از شدت وحشت. این جاده بین کرمانشاه بیستون تقریبا حالتبلوارى دارد. تمام پر آدم، یعنى اصلا هیچ کس نمىتواند حرکت کند. طاق بستان محل قرارگاه بود.