این کوچولو یکسره به من میگفت:
عمو منو ببل «ببر» اَفنگ «تفنگ» ببینم.
عمو به من اَفنگ «تفنگ» میدی املیکا لو «آمریکا را» اکشم «بکشم»
بردمش، وقتی کلاش دستش دادم از خوشحالی یکسره نیشش باز بود.
گفتم: نیما جان، دوست داری سرباز امام «عج» زمان بشی؟
گفت: آله «بله» شما بهش بگو من سلبازش «سربازش» بشم.
چشمانم پر از اشک شد.
گفت: شما میبینیش؟
گفتم: ای کاش میدیدیمش..
دور و بریها همه زدند زیر گریه.
کوچولو گفت: اگه دیدیش بگو منو سلباز خودش میکنه؟
یکی از بچهها گفت: بله که میکنه...
این کوچولو خوشحال بود و دیگر باید چند نفر دنبالش میدویند تا یک وقت به خودش آسیب نزند.
- ۴ نظر
- ۶۷۷بار مطالعه شده است