دانشنامه دفاعی

گروه تخصصی دانشنامه دفاعی

دانشنامه دفاعی

گروه تخصصی دانشنامه دفاعی

دانشنامه دفاعی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

نماهنگ و کلیپ

بر پیکر مطهر این شهید مدافع حرم نه تیزی تیغ کارگر است نه نفت و آتش

دعا کنید جا مانده ابدی نشویم. خوشا به ساعدت شما.. لیاقت شما.

  • موافقین ۱۲
  • ۸۰۸بار مطالعه شده است

دو روز پیش بود که خبر شهادت شهید حسونی زاده را شنیدم. اما صبر کردم که رسانه‌ای شود. شاید لازم نبود که رزمندگان خبر شهادت فرمانده‌ دلاورشان را بشنوند. فقط دو بار گفتم، یا ابوالفضل، یا حسین.. از طرفی شب گذشته هم با خبر شدم دلاور بزرگ سپاه اسلام سردار مختاربند هم به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.


برادران رشیدم، برادران شریفم، برادران شجاعم، شهادت گوارایتان. سلام مرا به اربابم ابوالفضل علیه السلام و مولایم حسین علیه السلام برسانید.


برادران رشیـدم، شهادتـتان مبارک
  • موافقین ۱۰
  • ۶۴۵بار مطالعه شده است

سردار سرتیپ شهید حسین همدانی

برادر رشیدم؛ شهادتت مبارک


 

میــروی و گریـــــــه می‌آید مـــــرا

ساعتـی بنشیـن که باران بگـــــذرد

  • موافقین ۲۱
  • ۷۲۱بار مطالعه شده است

تصاویری از غواصان خط شکن عملیات کربلای 4 از دریچه دوربین عراقی ها به ثبت رسیده است.
به علت سنگین نشدن صفحه، تصاویر در ادامه مطلب قرار گرفتند. پس از دیدن تصاویر برای شادی روح پاکشان صلوات ختم بفرمایید.


حمید داوود آبادی در صفحه ی شخصی خود در شبکه اجتماعی اینستاگرام عکسی از پیکر شهید محمدعلی تهوری با چشمانی باز منتشر کرده است که به شرح زیر می باشد:

  آرام بخواب بسیجی! آرام بخواب ای مسافر ملکوت.آرام بخواب ای پابرهنه مغضوب دیکتاتورها. آرام بخواب که ذکر تلقینت را امام حسین (ع) می گوید و حضرت مهدی (عج) برایت می گرید. آرام بخواب ای غریبه گمشده در خاکدان دنیا، ای عقاب گرفتار آمده در قفس! ببین که آسمان چگونه در سوگت بی تابی می کند! ببین، ببین ای فاتح قلل ماووت ببین که او دیگر نمی خندد و دوستت از شرم سر به زیر دارد و از کسی صدا بر نمی آید. تو رفته ای و اکنون روح بی تابت، در جوار آزادگی اطمینان یافته و من باید بمانم با همه حقارتم، کمبودم و بیچارگی ام.

تو رفته ای و پاکتر از باران، استوارتر از کوه و من مانده ام غوطه ور در لجنزار و خیلی خیلی سست. آرام بخواب بسیجی، دریا دل. چراغ قوه بدست دیروز خیابانهای محل، اکنون خوابیده است برای همیشه و بلکه مردم بیدار شوند. تو آن شب در زمستان کوهستان وجود، پوز گرگهای تشنه خونی را که در انجماد طاغوت جان گرفته بودند زدی و زوزه مرگبارشان را خاموش کردی. تو سرچشمه صفایی بسیجی. تو تلالوی عشقی بسیجی. تو مظلومی با بدنی کبود از تازیاته خصم، صورتی سیلی خورده از بی وفایی روزگار، و پایی خسته از آن همه تلاش و دلی شکسته از فراق دوست!

سرهنگ جانباز «علی قمری» فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس، در گفت‌وگو با خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع پرس، با اشاره به لبیک بسیاری از جوانان و نوجوانان به ندای امام خمینی(ره) و حضور در جبهه‌های حق علیه باطل، به تشریح فعالیت‌های نوجوان شهید «بهنام محمدی» در جریان دفاع از خرمشهر و همچنین ماجرای نبش قبر این شهید والامقام پرداخت.

"روایت سرهنگ قمری در این زمینه را در ادامه می‌خوانید.

بهنام محمدی نوجوان 13 ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و به‌عنوان اطلاعات‌چی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقی‌ها و بگو صدام کِی به خرمشهر می‌آید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آن‌ها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما می‌آیند»؛ می‌خواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید.

همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، بهنام محمدی را می‌دیدم که دوان دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما می‌داد، یا مثلا می‌گفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما می‌آیند»؛ که من فورا آرپی جی زن ها را به آن محور می‌فرستادم. خدا رحمتش کند.

* شجاعت بهنام در تعویض پرچم‌ها

یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمان‌های بلند خرمشهر می‌بیند، به‌طور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثی‌ها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق می‌کند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده‌ خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچه‌ها ایجاد کرده بود، و جالب‌تر اینکه عراقی‌ها  تا 18 آبان متوجه این موضوع نشده بودند.

بهنام بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان مقدم گفتم باند بیاورد و دست بهنام را پانسمان کند، مقدم باند را از کوله‌اش بیرون آورد، اما بهنام اجازه پانسمان دستش را نمی‌داد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود می‌کشاند؛ به بهنام گفتم «چرا نمی‌ایستی؟! می‌خواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر می‌خورند.»

هرچه سعی کردیم این نوجوان 13 ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت.